از ورودش به اين خانه 7 ماهي مي گذرد ،در اين 7ماه اين بار دومي است كه سري هم به اينترنت مي زنم دلم براي نوشتن تنگ شده و براي ف دورود هم همين طور جند ماهي مي شود كه از كسي درست و حسابي خبر ندارم
آخرين بار كه به آن جا رفتم راستش زا بخواهيد به عشق ديدن اون رفتم ،يه پسر چوون تر چاشو گرفته بود ،بهم ميگه از ديدنم خوشحاله اما من تز ديدنش ناراحت بودم از پسره مي پرسم دكتر برام پيغام نذاشت ؟ميگه چرا گفت آشنايي با شما مهم ترين بخش زندگيش بود گفت منتظره كه بازم بنويسي از اينجا !
بغضم را مي خورم ،آن مرد خوب تر از همه ي آن خوبي هايي بود كه ساكنان آن جاآرزويش را داشتند ؛مستقيم مي روم بي آنكه حتي پشتم را نگاهي بيندازم تا نكند نگاه خيره ي دردمندانه شان دوباره مرا پايبند آن جا كند ،من هم بي معرفتانه آن جا را ترك كردم اشك هايم براي همه ي آن ها سرازير بود ،و آن مرد ونازنين وداستان هاي دردناكشان وعشقي كه بدون آن نوشتن هم معنا ندارد
اين جا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است