۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

بي حضور تو

از ورودش به اين خانه 7 ماهي مي گذرد ،در اين 7ماه اين بار دومي است كه سري هم به اينترنت مي زنم دلم براي نوشتن تنگ شده و براي ف دورود هم همين طور جند ماهي مي شود كه از كسي درست و حسابي خبر ندارم
آخرين بار كه به آن جا رفتم راستش زا بخواهيد به عشق ديدن اون رفتم ،يه پسر چوون تر چاشو گرفته بود ،بهم ميگه از ديدنم خوشحاله اما من تز ديدنش ناراحت بودم از پسره مي پرسم دكتر برام پيغام نذاشت ؟ميگه چرا گفت آشنايي با شما مهم ترين بخش زندگيش بود گفت منتظره كه بازم بنويسي از اينجا !
بغضم را مي خورم ،آن مرد خوب تر از همه ي آن خوبي هايي بود كه ساكنان آن جاآرزويش را داشتند ؛مستقيم مي روم بي آنكه حتي پشتم را نگاهي بيندازم تا نكند نگاه خيره ي دردمندانه شان دوباره مرا پايبند آن جا كند ،من هم بي معرفتانه آن جا را ترك كردم اشك هايم براي همه ي آن ها سرازير بود ،و آن مرد ونازنين وداستان هاي دردناكشان وعشقي كه بدون آن نوشتن هم معنا ندارد
اين جا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

۲ نظر:

  1. سلام
    ممنون از لطف شما
    میخواستم کلی بدو بیراه بهت بگم و بگم بچه سوسول بی معرفت
    میخواستم به اونی که تو بی معرفت را بهم معرفی کرد بد بگم
    اما نمیگم چون خودت گفتی که بی معرفتی
    من خیلی خیلی ازت ناراحتم
    آدم یه دوست مثل تو داشته باشه نیاز به دشمن نداره
    با آرزوي سلامتي براي شما
    همیشه بهاری و شاد باشید و
    لذت بردن از اونچه كه داري را فراموش نكن بخصوص نفس كشيدن

    پاسخحذف
  2. چی می گی دکتر ؟ بعد از 5 ماه اومدی ...
    نمی دونی با دل من چه کردی
    دیروز همه آرشیو رو دوباره خوندم و وقتی صفحه رو بستم آرزو کردم که بیای . بیای و دوباره بنویسی . از زندگی از عشق که اگر شما نبودید و نمی نوشتید شاید دیگه باور می کردم که افسانه است . و امروز که اومدم . دیدم بعد از مدتها دوباره برگشتی . و خدا رو شکر کردم که دیروز چیز دیگری از خدا نخواسته بودم .
    زنده باشی و همیشه عاشق

    پاسخحذف