۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

بي حضور تو

از ورودش به اين خانه 7 ماهي مي گذرد ،در اين 7ماه اين بار دومي است كه سري هم به اينترنت مي زنم دلم براي نوشتن تنگ شده و براي ف دورود هم همين طور جند ماهي مي شود كه از كسي درست و حسابي خبر ندارم
آخرين بار كه به آن جا رفتم راستش زا بخواهيد به عشق ديدن اون رفتم ،يه پسر چوون تر چاشو گرفته بود ،بهم ميگه از ديدنم خوشحاله اما من تز ديدنش ناراحت بودم از پسره مي پرسم دكتر برام پيغام نذاشت ؟ميگه چرا گفت آشنايي با شما مهم ترين بخش زندگيش بود گفت منتظره كه بازم بنويسي از اينجا !
بغضم را مي خورم ،آن مرد خوب تر از همه ي آن خوبي هايي بود كه ساكنان آن جاآرزويش را داشتند ؛مستقيم مي روم بي آنكه حتي پشتم را نگاهي بيندازم تا نكند نگاه خيره ي دردمندانه شان دوباره مرا پايبند آن جا كند ،من هم بي معرفتانه آن جا را ترك كردم اشك هايم براي همه ي آن ها سرازير بود ،و آن مرد ونازنين وداستان هاي دردناكشان وعشقي كه بدون آن نوشتن هم معنا ندارد
اين جا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

خيلي سال مي گذره

از همون آتيش پاره ها بود كه هي اصلا قربون صدقه حاليش نبود ،چهره اش خوب بود ولي كسي او را به خاطر چهره اش دوست نداشت ،همه دوستش داشتند چون .....
خيلي سال گذشته از اون موقعي كه تماشا مي كرديم از دور يه هم چين صحنه هايي رو
خيلي سال از چل بازي هاش مي گذره ،از شيطنت هاش و گاهي هم از لات بازي هاش
باز هم كسي اونو براي چهره اش دوست نداره
خيلي سال مي گذره كه تو اينجايي ،تو خونه ي من ولي هيچ وقت تو يه هم چين روزي بهت اين طوري نگفته بودم تا همين امسال
نازنين
روز مادر مبارك

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

اين چشه يعني ؟

من اين ور تخت نشستم ،پاهامم دارز كردم ،پلك هايم باد كرده ،ابروهايم را بالا بردم و چهره ام مثل گچ سفيده ،نازنين اونور تخت نشسته _چهارزانو_موهاي سياه ش كه تا كمرشن ،ژولي پولي دورش ريخته و سرش بين دستاشه و با دستاش به موهاش چنگ زده ،ساعت 2 نصفه شبه ،هر دومون داريم به موجود عجيب غريبي كه بينمونه نگاه مي كنيم و عاجز شديم !!!بچه هه هم داره به مامان باباي بد بختش نگاه مي كنه و دهنشو تا جايي كه مي تونه باز كرده و يك صدايي به كلفتي لوله ي نفتي كه از ايران ميره هند و بعدشم چين ،از كلا دو وجب هيكلش در مي آره ،نازنين با هاش داره ميزنه زير گريه !!!نمي دونم از دل سوزيه مادرانشه يا از رو خستگي و عاجزي براي ساكت كردن اين طفل !!!
زنگ مي زنم مامانم ،ساعت 2 نصفه شبه مي دونم ،ولي با ايبن بچه بايد چي كار كنيم !!!؟؟؟؟اگه بچه ي مردم بود راحت تر دردشو مي فهميديم اما آدم براي بچه ي خودش ....
مامانم كه مي آد تو 10 دقيقه ساكتش مي كنه و مي خوابوندش !منو نازنين خيره خيره مامانمو نگاه مي كنيم ،بعدش تعجب مي كنيم كه ما هم همه ي اون كارايي كه مامانم كرد و كرده بوديم ولي بچه ها گلاب به روتون كرم دارن كه مامان باباشونو اذيت كنن ،با اينكه نسيم نفس هر دومونه ولي الان كه مي بينم 13 سال بي خودي حسرت بچه خورديم !!!

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

مهد كودك !!!

يك ساعت سر خيابون واي ميستم تا بالاخره يكي پيداش شه منو از رو جوب رد كنه !!نيم ساعتم واسه ي ماشين واي ميستم
وقتي مي رسم سر كار ،يك ساعت از وقت گذشته !!سوپروايزر بخش همش حرف مي زنه ،از دير اومدهنم گله مي كنه و من يك چشم غره بهش ميرم كه يه دفعه ساكت ميشه و ميره
اون روز از اون روزا بود كه فقط مي خواستم يكي رو پيدا كنم كه زود تر اين خراب شده رو بپيچونم ،خدا خودش آدمشو فرستاد !!!!
خونه كه ميرم از سر حياط پارسا به صندليم آويزوون ميشه ،ازش سوال مي كنم كه مامان ،باباش اونجان يا نه با همون لحن كشداري كه تو بچه ها هست ،ميگه :
دااايي ،منو گذاشتن اينجا يفتن !!!
زيبا ترين قسمت حرف زدن پارسا وقتيه كه داره يه كلمه "ر"دار رو ميگه ،چون اون نمي تونه كه "ر" رو بگه !!!
پارسا بگو :اداره ي كل راهنمايي و رانندكي تهران بزرگ
يك ساعت طولش ميده تا كل عبارت رو بگه !!!شكلات تو جيبم رو قاچاقي بهش ميدم !!ميذارمش روي پام و با هم ميريم تو اتاق
نسيم تو حال رو كاناپه خوابيده ،پارسا يه طوري روش خم ميشه كه دلم ميريزه كه نكنه بيفته رو بچه ،بعد با همون لحن مخصوصش ميگه
داييي ...،نسيم رو لپ هاشم سيبيل داره !!
از حرفش خندمون ميگيره
بعد ادامه ميده ميگه :من شنيده بودم كه آدماي بور سيبيل ندارن
منو نازنين هم ديگه رو نگاه ميكنيم
مي پرسم از كجا شنيدي ؟
ميگه از مهد كودك !!!

هر شب انديشه كنم وراي دگر كه من از دست تو فردا بروم جاي دگر صبح گاهان كه برون مي نهم از منزل پاي (چرخ )حسن عهدم نگذارد كه روم جاي دگر

از در كه تو مي روم مستقيم او را مي بينم ،تنم داغ مي شود ،دوباره مثل هر روز به خودم قول مي دهم كه ديگر پايم را آنجا نگذارم ،بچسبم به زندگيم و ديگر حتي سراغ آن خراب شده نروم كه هر روز به خاطر زنده بودنم تمام مشكلاتم را فراموش كنم !!!
پزشك بودن و حتي هم دم بودن ،آن جا كار سختي است
بعضي روز ها بچه هايي مي آورند كه آدم اول لب هايش را گاز مي گيرد و بعد بي اختيار مي گويد خدا نصيب نكنه !!!
گاهي هم بزرگ هايي مي آورند كه مثل بچه احتياج به مراقبت دارند ،آن جا كه مي روم گاهي دوست دارم به سراغ آينه بروم ،خودم را ببنيم و به خودم فحش بدهم و از خودم متنفر بشوم و ديگر آن جا نروم
اما دوباره يك روزي مي شود كه بي اختيار ،آن جا مي روم ،دوباره مي نويسم و دوباره گريه مي كنم ،براي آن ها و شايد بيشتر براي خودم
پي نوشت
1-دورود جان بلاگر اين جا فيلتر نيست عزيزم ولي اگه بخواي بياي ايران بايد در دكون رو تخته كني چون مشمول قانون جرائم رايانه اي مي شي
2-مهرداد جان مادرت كتابارو پيش خودت نگه دار
3-پرشين بلاگ آدمو بيشتر از رويس جمهور منتخب خون به جيگر مي كنه
4 با اوضاع قشنگي كه داريم در آتي بايد اسم وبلاگ ها رو بگذاريم عقب مانده نامه چون يك ساعت كانكت شدنمان طول مي كشد يك ساعت پيج آپمان و ديگر هيچ

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

نسيم آمد

دل تاب تنهايي ندارد
باور نكن تنهايي ات را
هر جاي اين دنيا كه باشي من با تو ام تنهاي تنها
من با تو ام هر جا كه هستي
حتي اگر با هم نباشيم
حتي اگر يك لحظه يك روز با هم در اين خانه نباشيم
.
.
.
.
.
اينجا مي نويسم چون اونجا هر چي زور زدم نشد كه بنويسم
يك روز صبح زود ،وقتي هوا هنوز روشن نشده بود ،وقتي سحر بود
نسيم آمد
نسيم آن موقع آمد كه پدرش يك سال بود كه ديگر نمي وزيد
نسيم همان روزي آمد كه پدرش فكر مي كرد ديگر فردايي نيست كه باشد ،كه نفس بكشد