۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

گلابي

ساعت 3:15 دقيقه بوق سگ :
-اميييييييييييييييييييييين ؟؟؟؟
-هوم م م م م م م م م م !!!!!
-پااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشوووو!
-ياد چه نتيجه ي مهمي افتادي نصفه شبي باز ؟؟
-ببين برام گلابي مي خري ؟؟؟
-الان كه گلابي پيدا نمي شه كه !عزيزم
-من گلابي مي خوام خوب
-باشه يكي رو مي فرستم فردا بره برات پيدا كنه
-امين
-جونم
-ميگم رسيده باشه ها
جشم
-امين
-ها
ها نه بله
بله
-چيني نباشه ها
باشه
امين ؟؟
بله !!!
شب بخير
ساعت 4:52 كله ي سحر :
-كيه اين وقت شبي زنگ زده خونه ي مردم ؟
-امين نكنه يكي مرده باشه !!!
-نه بابا
-شماره رو بخون ببين كيه
-پيش شماره ش مال ايران نيست
-پيش شماره ش چيه ؟
-فكر كنم عمه سرورته
-اي واي خودتو به خواب بزن
-چرا ؟
-براي اينكه باهاش حرف نزنيم ديگه
-خوب احمق گوشي رو بر نمي داريم ،اون كه از پشت تلفن نمي بينه كه !!!!
صداي بوق پيغام گير :همين الان فهميدم زنت حامله ست مبارك باشه ،خدا كنه به مادرش بره ،تو قد و قواره ت زيادي درازه !!!!ولي مثل خودت بور باشه خوب ميشه و....
نصف حرفاي عمه سرور خورده شد چون پيغام گير فقط 1 دقيقه مي تونه مكالمات رو ضبط كنه و من ازين بابت واقعا
خدا رو شاكرم !!!
پي نوشت :بالاخره نگفتين برنامه 13 آبان چيه
2-پويا پناهي طرحت ،خفن ضايع بود
3- حالا واقعا واسه 13 آبان تجمعي هم در كاره يا فقط دادار دودوره ؟
4- براي اولين بار مي گيم دم بچه هاي دانشگاه آزاد گرم !!!
5- خانم دكتر وحيد دستجردي ،تعطيلي مدارس رو به علت شيوع آنفولانزاي خوكي در فصل آبان و چند روز مانده به روز 13 آبان خواستار شدن
6- خوابگاه دانشگاه اصفهان دو مورد آنفولانزا ي معروف به خوكي رؤيت شده ،و تا به حال هيچ اقدامي منوط بر آگاه سازي دانشجويان صورت نگرفته !!كه يك وقت بچه هاي غربت نشين مردم بد به دلشان راه ندهند !!خوب آنفولانزا رو كه شما ها اختراع نكردين كه بيان يقه ي شما رو بگيرن ،چرا كتمانش مي كنين با جون بچه هاي مردم بازي مي كنين ؟؟به خدا ،خدا يك بلايي سر بچه هاتون مياره كه....كه يك نمونه اش را هم چند وقت پيش ها ديديم

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

و هنگاميكه بندگانم از من پرسيدند ،(بگو )همانا من نزديكم .....

چشم هايش را كه باز مي كند مي بيند كه يك جاي دور افتاده است ،يك بيابان كه آفتاب به مانند تيغ حتي به استخوان هايش هم رحم نمي كند !آ» قدر پي سراب در آن بيابان دويده بود كه ديگر اميدي براي زندگي نداشت
او از تشنگي همان جا مي ميرد
اما خدا او را رها نكرده ،اينجا بالاخره جايي هم هست كه در آن دو قطره آب پيدا شود !!
خدا هميشه بزرگ است !!!مي داند !
خدا ،خداي بزرگ مومنان است ،خدا ،خداي بزرگ دل شكسته ها هم هست ،خداي بي پناه ها ،خداي مضطرب ها ،خدا پولدار ها ،خداي بي درد ها ،خداي دربندها ،خداي ......،خداي دزد ها ،آدم بد ها ،خداي گناهكار ها خدا پناه همه هست ،پس چزا پناه او نباشد مگر او را خدا نيافريده ؟بالاخره وسط آن بيابان جايي هم پيدا مي شود كه كمي سايه باشد ،جايي هم پيدا مي شود كه يك قطره آب باشد ،جايي هم پيدا مي شود كه خدا باز هم نشان دهد كه خداست !كه رحمان است كه رحيم است !فقط بايد خودش را نبازد ،فقط بايد ادامه بدهد !خدا خودش مي بردش همان جا كه قرار است ايمان بياورد ؛به بزرگي خدا ،به ناچيز بودن خودش ،به مهربان بودن كسي كه در بزرگواري همتا ندارد
خدا ؛آن پنجره ي روشن در تاريكي ؛آن خنكاي سايه در گرماي داغ كوير ،خدا آن رحمان رحيم
خدا آن ناجي هميشه بزرگوار است
پي نوشت :
1-غيبت هايم طولاني است چون در اين هاگير واگير مجبورم به درس هايم هم بپردازم
2-نگين عزيز همراه هميشگي ما ؛درگذشت عزيزترينت را به تو تسليت ميگم اميدوارم ...
3-گاهي هم دعا كنيد براي كساني كه هرگز نمي شناسيدشان
4-اگه كسي از برنامه 13 آبان خبر داره براي منم بگه !

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

كوري را هرگز به خاطر آرامضش تحمل مكن

پيام فوري :
اللهم فك كل اسير
بسم ا.. الرحمن الرحيم :
و خداوند انسان را آفريد تا .........
و او را نهي كرد كه اي انسان .......
و به او آموخت كه ........
و سكوت و سكوت و...
امروز و اينك تقيه ي درد زيباترين نمايش ايمان است و آيا هيچ مي دانيم كه علي چرا چهار هزار خر مقدس حافظ كل قرآن و شب زنده دار صائم الدهر قائم الليل را در نهروان به زير شمشير خود مي گيرد
و هر چه خدا ساخته است همه شيشه هاي نازك بي رنگند و ما اكنون از وراي آن همواره او را مب بينيم اوست كه هيچ گاه غايب نيست پس
اللهم فك كل اسير
پي نوشت
1-از هفته ي آينده وبلاگ اول كه موسوم به سرنوشت .....با قلم نازنين در همان راستا شروع به فعاليت مي كند !
2-شريعتي يا مطهري از نظر شما كدامش ؟؟/

يكي براي هميشه

براي پزشكي به دوست داشتني دكتر شيرين ايراني
شيرين جان سلام
از آن زمان ها كه هر روز صبح مصيبت كوچكم را با صداي زنگ تو آغاز مي كردم زياد نگذشته است ،از آن زمان ها كه مي گفتيم شيرين ايراني را مي شناسي ؟آره همون كه رتبه ي كنكورش 4 بود ،آره آره همونو ميگم از اون موقع هم زياد نگذشته !!!شيرين جان غم غربت روي دوش ما هم افتاد ،آرزوي ما هم به ديار غربت شتافت ،آنچنانكه تو رفتي و فاطمه رفت و.....
آن زمان ها كه تو خواهرم بودي زياد نمي دانستم كه غربت كمر شكن است ،كه تنهايي امان آدم را مي برد ،كه انگار خيلي سخت است كه از صبح بيرون بروي و شب وقتي خسته و با يك كوله پشتي كار باز مي گردي به جايي بروي كه هيچ كس انتظارت را نمي كشد ،انگار خيلي سخت مي شود كه كسي نباشد كه به فكرش باشي كه كسي نباشد كه به فكرت باشد ،گاهي هم فشار آن قدر به تو زياد شود كه بخواهي باز گردي !!!!
شيرين يك چيز را مي داني با هوش ها دو دسته اند :يك دسته آن ها كه از هوش زيادشان متوجه مي شوند كه بايد سخت تلاش كنند و ديگري آن دسته كه از هوش زيادشان زيادي تنبلند !!!!جزء دسته ي دوم بودن خيلي سخت است شيرين كه تو اصلا اين يكي را نمي داني !!!!!
شيرين تو كه رفتي ،با عزم رفتي با شعف و با عشق كه بياموزي و كار كني و خوب باشي و لي آرزوهاي ما كه آن سمتي رفت ديدم براي من زياد سخت است كه مثل تو باشم اي خواهر نازنينم
شيرين ايراني
سلما .م
پي نوشت :
1-اين هم يه چيزي بود ديگه بخونينش
2-اگر مي دونستم اين قدر رو ي پدرشان حساس اند زود تر بر پدرشان لعنت مي فرستادم ،از ديشب بي بي سي باز بود

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

فلسفه وجود من

صبح به صبح كه با صداي تهوع از خواب بيدار مي شوي و منتظري كه محض رضاي خدا اوضاع كمي خوب باشد باز هم چيز هاي زيادي مي شنوي مثلا ً اينكه مادري با كارد ميوه خوري سر بچه ي 5 روزه اش را مي برد !!!!!
فلاني اعدام ميشود ونمي دانم چه ها ي ديگر كه ميشنوي كمي با خدا مي خواهي درد و دل كني كه آخر خدايا بعد 9 سال زندگي الان چه وقت بچه دادن است ،درين زمان كه همه ديوانه شدند !!!!اما باز هم وقتي به يك لطافت معصوم فكر مي كني كه مي تواند بيايد و تمام فكرت بشود و جاي تمام فكرهاي بد زندگيت را پر كند كمي از خدا براي تنوع كوچكش تشكر مي كني !!!نازنين شب ها پنجره را باز مي كند ومن تا خود صبح مي لرزم وصبح كه مي شود نسيم به صورتم مي خورد !!كاش دختر باشد ومثل اين نسيم نوازشگر !!!!!
-امين !
-م م م م م م م م م
-پاشو ببين چه قبضي برامون اومده
-آآاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااخ خ خ خ خ خ خ
-چي شد ؟
-گردنم !!!مثلا شكسته ها !!!!
-خوب به من چه ؟؟؟؟من فقط صدات زدم خودت اين طوري چرخونديش ،آورديش بالا !!
-خوب حالا قبض چي اومده ؟
-قبض موبايل من
-خوب پس به من ربطي نداره
-دقيقا به تو مربوط ميشه
-چرا ؟
چون جنابعلي وصلش مي كني به لپ تاپ باهاش ميري تو اينترنت
-آها از اون جهت ؟خوب حالا چه قدري اومده ؟
-460 هزار تومن !!!
-چقدر ؟؟؟؟
11 سال پيش در چنين روزي !!
-امين جان ،مادر ميدوني پول تلفن چقدر اومده ؟؟؟
-نه مادر جون
-پس اول قول بده كه پولشو خودت ميدي
-چشم
-47 هزار تومن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمي دونم چرا فلسفه ي وجودي منو خدا با پول تلفن نوشته !!!با يه حساب سر انگشتي مي فهميم كه نصف حقوق اين ماه من ميره پاي پول تلفن در ضمن به دليل شكستگي گردن اين ماه از مطب هم خبري نبود و كلا همه اش پول بيمارستان ميشه !!!يعني تقريبا معادل 17 تا كشيك 15 ساعته در ماه !!!!آن هم درست زماني كه داريم به اميد خدا ايالوار(شايد هم عيالوار) مي شويم !!!!
پي نوشت :
1-از حال نازنين پرسيديد و بايد بگم مثل اغلب خانوم هاي باردار مي مونه كه .......كلا هي گلاب به روتون و هي روي من به ديوار !!!
2-به من سفارش فرموديد كه به نازنينم رسيدگي كنم و من بايد بگم كه بنده هنوز در بستر به سر مي برم و هنوز نمي تونم سرم رو بالا بيارم چه برسه كه بخوام به تازنينم هم رسيدگي كنم ،فعلا مثل هميشه ضبط و ربط بنده هم به دست اين همسر بزرگوار و مهربان استش!!!!
3-فرموده بوديد كه چرا به وبلاگ هاي ديگران سر نمي زنم كه در چند پست پيش از دوستان به خاطر اين مسئله معذرت خواهي كردم چون الان فقط 15 دقيقه مي تونم برم تو اينترنت و اونم با موبايل و تازه گردنم هم اجازه نمي ده كه بخوام بيشتر از اين از كامپيوتر استفاده كنم ان شا ا.. بعد از اينكه اندكي بهبودي حاصل شد از خجالبت دوستان در مي آيم
4-اين پارازيت ها هم خيلي بده من نمي تونم سريال ويكتوريا رو از فارسي وان ببينم !!يكي نيست بگه آخه بي پ د ر ها دردتون بي بي سي خوب همون رو پارازيت بفرستين !!!البته اينم از......شونه
4-يكي ازم پرسيده بود كه آيا معلول نخاعي ام ؟خير بخشي از اعصاب زانو هاي من آسيب ديده به طوري كه از زانو تا مچ پا فلج حركتي هستم و از اونجا به بعد هر چه به انگشت هاي پاهام مي رسم مشكلات حسي پيدا مي كنم !!
5-به قول فرشيد منافي دوستتون دارم ،قربون همتون ......

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

چگونه اساتيد را دو ،سه بار دور بزنيم (ويژه سال صفري ها )

جلسه اول :
استاد :مي خوام بگم رابطه ي من با شما مثل پدر و پسر ميمونه يعني من پدر شمام شما پسر منيد يعني شما پسر منيد من پدر شمام اين يعني من اگه يه چيزي به شما ميگم نبايد ناراحت شيد چون من پدر شمام شما پسر منيد يا شما اگه جووني ميكنين سر كلاس من يه حرفي مي زنيد من نبايد چيزي بگم چون شما پسر منيد من پدر شمام خلاصه اين كه من پدر شمام شما پسر من !!!
45 دقيقه بعد :در باز ميشود و يك گروه سال صفري ديگر به كلاس اضافه مي شود
استاد :شما نبوديد داشتم به دوستاتون ميگفتم كه رابطه ي ما مثل .............
و اين بود يك كلاس از سري كلاس هاي پر بار تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي كه آن زمان ها در دانشگاه تهران به صورت جداگانه براي خواهران و برادران ارائه مي گرديد اما جلسات بعد :
استاد مي خواهند همان اول ساعت حضور و غياب را انجام دهند ،حضور و غياب كه انجام مي شود بچه ها از رديف آخر از در پشتي خارج مي شوند و همان يك عده دوستان بسيجي و اين حرفا سر منبر آقاي پدر مي مانند خوب البته استاد نبايد ناراحت شوند چون ايشان پدر ماست و ما پسر او
چند جلسه بعد استاد تصميم مي گيرند كه زين پس در آخر كلاس حضورو غياب بفرمايند :
15 دقيقه ي آخر كلاس بچه ها رديفي از در پشتي وارد كلاس مي شوند و با كمال پر رويي كه در يك پسر وجود دارد چشم در چشم پدار خود مي گويند حاضر (همان بله )
چند جلسه بعد استاد تصميم مي گيرد مشت محكمي بكوبد بر دهان استكبار و وسط كلاس حضور و غياب كند كه يكي از دوستان سال صفري كه برايش بيوئ شيمي و تاريخ تفاوتي نمي كند مي پرد از كلاس بيرون و توي راهرو داد ميزند استاد فلاني مي خواهد حضور و غياب كند و فرزندان عزيز همه ميروند سر كلاس و بعد از حضور و غياب دوباره از كلاس جيم مي شوند !!!!!!!اينو نوشتم چون مي دونم سال صفري زياد داريم تو وبلاگ !!!!!
اوضاع ما هم بد نيست نيمچه گردني داريم كه كمي زياد همه ش درد مي كند و نازنين كه يه كمي بد حال است كه طبيعيه !!!!فعلا اتفاق جديدي نيفتاده
پي نوشت :اونايي كه مي خوان براي ما نظر خصوصي بذارن مي تونن به آدرس زير بفرستن
2-چيزي ندارم كه بگم
3-واقعا كه كامنت گذاريتون در حد تيم مليه اين طوري نه تنها وبلاگ جديد نمي نويسم بلكه به اين نتيجه رسيدم كه كلا درشو تخته كنم !!!!!!!!!!
salma.solh@gmail.com

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

حضور سبز

خسته ولي با انگيزه از كوه بالا مي رود ،ديگر روزگار به او آموخته كه زندگي ديگر آن بازي بچگي ها نيست كه همه چيز به زيباترين و قشنگ ترين وجه ممكن ختم به خير شود ،ديگر زندگي به او آموخته كه روياها روزنه ي كوچكي براي زيستن است و انگيزه تنها سرمايه ي زندگي !
انگيزه اش براي به دست آوردنش زياد است او ديگر در مشت مرد است ولي راه آن قدر طولاني است كه نمي داند چطور سال ها نبود آن را تحمل كند ،گاهي صداهاي شادمانه به گوشش مي خورد و او از شادي ديگران ناراحت مي شود ،مادرش در تمام آن سال ها كوشيده بود كه او بد دل بار نيايد اما اين ناراحتي از سر بد دلي او نبود ،اين ناراحتي براي خودش بود و حسرت جاي خالي حضور آن در آن زندگي .....
آن روز بايد مي رفت و روحش را تازه مي كرد ،كوه جاي خلوت زندگي اش بود و جايي براي دور شدن از حسرت هاي زندگي ،اما از كوه بالا نمي رفت او داشت باز مي گشت چرا كه مي دانست انگيزه اش براي بودن نبود او نيست حضور معجزه اي زيباتر ي است كه وجودش لطافت بهار است ،ترنم باران روي لب هاي مرده ي زندگي و جاي پر حضور به جاي آن همه حسرت هاي سنگي است
سال ها مي گذرد و او كوه را ترك كرده است ،پله هم را ترك كرده است ،چون مدت هاست كه ديگر پاهايش او را در اين جاده ي صعب العبور زندگي ترك گفته است ،اما او كماكان از كوه سخت دشواري ها بالا مي رود نه با پا با نگاه سبز تو ،و با خيالي كه مي پنداشتيم كه ديگر حسرت شده ست و با حضور ناگهاني و شايد كمي بي موقع يك انگيزه كوچك كه روزي بزرگترين روياي ما بود
نازنين مادر شدنت مبارك
پي نوشت :1-مي خوام يه وبلاگ جديد تو همين سري صفحات بلاگر بسازم كه در اون داستان هاي كوتاه بنويسم ،البته شايد كمي هم بلند ،در مورد بعضي حوادث زندگي خودم يا ديگران يا كمي هم تخيلات ببينم تا چه حد تخيلاتم بالا مي ره ،نظرتون رو راجع به اين وبلاگ دوست دارم بدونم
2-از تبريك هاي صميمانه شما متشكرم
3-يك سوال كليشه اي اما مهم ،نقش رسانه هاي مجازي در پيشرفت فرهنگي يك جامعه از نظر شما چي مي تونه باشه ؟

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

دخترم نسيم

سلام مي كند ومن چشم هايم به ديدارش روشن مي شود ،مسعود هم طبق معمول ان وسط ها خودش را مي رساند
مي پرسم حال اصفهان چه طور است
مي گويد آبش سنگين است
مسعود هنوز سرش پايين بود
نازنين به طرز ناجوري رويش سفيد و بي رنگ شده
-خوب امين !!!تو وبلاگت حرفاي بد بد نوشتي چي اين طوري افسرده ت كرده ؟اين كه افتادي گردنت شكست ولي نخاعت هيچ چيش نشد يا بابا شدنت ؟
-چي چي شدنم ؟
-نبايد مي گفتم نازنين نه ؟خوب چرا بهم نگفتي كه سوتي ندم ؟؟
-چي چي شدنم ؟اين چي ميگه نازنين
نازنين ناراحت و بي حوصله از اتاق مي زنه بيرون ،پشت بندش سيما و مسعود مي روند و من توي اتاق با رويا يا كابوس پدر شدن تنها مي مانم
كمي با خودم فكر مي كنم كه آنم زمان ها كه منو نازنين فقط براي هم زندگي مي كرديم بهتر بود ،آن زمان ها كه بهانه اي جز حضور هم نداشتيم ،ولي ما سال ها حسرت اين اتفاق را خورديم و حالا ديگر .......
با خودم فكر كردم كاش دختر باشد كه نازنين تو آمد و بي مقدمه گفت :دوست داري اسم پسرم رو چي بذاريم ؟
-نمنه ؟پسر كدومه ؟هنوز كه معلوم نميشه !من دوست دارم اسم دخترمو بذارم نسيم
-نخير همين كه من ميگم پسرم
-دخترم
پسرم
دخترم
-اصلا تو زيادي داره بهت خوش ميگذره اين جا
-چه ربطي داره نازنين
-باز به من ميگي دارم حرف بي ربط ميزنم ؟
-من چيز مي خورم
-نوش جان
-اه
امين از وقتي مريض شدي ظرف ها تو سينك موندن
-از وقتي مريض شدم تو رو حسابي نديدم
-انباري هم پر سوسك شده
-نقش من تو خونه با مش رحمان چه فرقي مي كنه ؟
-مگه بايد فرق كنه ؟
-نازي ي ي ي ي ي ي ي ي؟؟؟؟؟؟
-مي دوني چقدر دوستت دارم ؟
پي نوشت :آه چقدر پوشك بچه گرونه ؟؟؟
2- بسه ديگه از شريعتي ننويسيد از يكي ديگه كه دوست داريد بنويسيد !!!
3-امرئز اومدم خونه ديدم بي بي سي قطعه مال شما ها هم همين طور ؟

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

می خواهم زنده نمانم

امروز سلامت می کنم کمی افسرده تر از دیروز
امروز هوای سرم تنها و تنها هوای غریبی است و حسرت
هوای دلم هوای همان سایه مرگ است ،کاش آن روز روی سرم بود
امروز سلامت می کنم غمگین تر از دیروز نازنین
امروز چقدر سرم برای تو درد می کند ،کاش تو هم کمی بدانی چقدر بد حالم نازنین
امروز می خواهم زنده نمانم نازنین
کاش امروز بدانی بی تو دلم گرفته است در این هوای غریب
÷س این مدرکت به چه دردی می خورد ؟وقتی حتی اجازه نمی دهند که کمی کنارم بیشتر بمانی ؟پس این شغل مزخرف ما می خواهد کجا دستمان را بگیرد ،از خودم تعجب می کنم من که همیشه از بوی بیمارستان متنفر بودم پس چرا پزشک شدم ؟
نازنین امروز دیوانه ام ،آن قدر که می توانی روی حرف هایم حساب نکنی
نازنین من بی تو کجا بمانم ،من دورم از تو ،دور و دور و دور
نازنین من دورم از تو
دورم از تو .....
امروز دیگر هوای حوصله ام بارانی بود ،هوای حوصله ام بارانی بود
در این کنج غربت
در این هوای بیماری در زیر سایه ی رمیده ی مرگ ،امروز تنها و تنهام
من تو را می خواهم ،من اینجا نمی خواهم بمانم ،من نمی خواهم نا توان بمانم
نازنین دوستت دارم
پی نوشت :ببخشید هوای بیمارستان با آدم این طوری می کنه
بازم از شریعتی برام بنویسید
ف.دورود جان غم سنگینی غربت را می دانی می دانم که می دانی اما لا اقل تو با کسی هستی ولی آن گوشه و در آن شهر غریب سیما چه می کند ؟خودش نمی داند برایش دعا کن که هوای حوصله اش مثل امروز من هر روز بارانی است

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

سايه ي مرگ

چهره اش شب ها جلوي چشم هايم است ،دختر جواني بود كه روي تخت افتاده بود ،پرستار انگار نه انگار كه آن جا سي سي يو بود ،داد مي زد كه ساعت ملاقات تمام شده ،پسر جوان دست همسرش را مي گيرد و مي بوسد و اتاق را ترك مي كند و دختر ،همسرش را با چشم همراهي مي كند !از اتاق بيرون مي زنم و نمي دانم در چه حالي هستم !از رشته ام متنفر مي شوم ،مي دانم كه دوباره نقطه ي ضعفم مي سوزد ولي دوست دارم كه بسوزد ،مي دانم هنوز نمي توانم پزشك باشم و يادم برود كه .....حس آن دختر حسي بود كه در چند ماه گذشته هزاران بار تجربه اش كرده بودم حس احتياج و احتياج واحتياج ،حس بد تنهايي در اتاقي كه تنها و تنها بوي مرگ مي دهد و نه چيز ديگري اتاقي كه تنو تنهايي و خدا و شايد گاهي هم عبو و مرور فرشته ي مرگ!!
دندان هايم را بر هم مي فشارم همه متوجه حال بدم مي شوند از من مي خواهند بروم ولي نمي توانم !
به زور تنها صندلي ام را جلو مي برم و نگاه نمي كنم به كجا مي روم ،پرواز مرگ را در آن اتاق حس مي كنم ،مي دانم امشب در اين نزديكي اتفاقي مي افتد نا خوشايند ،^مي گويم از سي سي يو متنفرم ،مي گويم از رشته ام متنفرم ،مي گويم كه ........
ديگر هيچ نمي گويم ،فرصت فرياد زدن هم ندارم ،فكر مي كنم مرگ به سراغ خودم آمده ،حتي ديگر انتهاي پله هاي اضطرار را هم كه بدون پاگرد تا 5 طبقه پايين تر كشيده شده را نمي بينم و فقط صداي آشناي تو كه مي پرسي :مي داني چقدر دوستت دارم و صورت دوست داشتني ات كنار در كه مي گويي به خدا سپردمت !
به راستي هم اگر مرا به خدا نسپرده بودي ؟؟؟؟؟چه مي شد !!!!!!!!!!!!!!
امشب تمام فكرم سايه ي مرگ است كه بالاي آن اتاق بود و تختي كه بعدها خالي شد و اي كاش با شادماني خالي شده باشد
پي نوشت :هنگاميكه كار مي كنيد جز فلوتي نيستيد كه زمزمه ي روز ها را در قلبتان مي خوانيد و موسيقي جاودان خواهيد شد
2-پرزيدنت اوباما جايزه صلح نوبل را برد و ما را همه در بهت فرو برد كه تا پرزيدنت ..... هست چرا اوباما بايد جايزه صلح را ببرد
3-اگر تجربه ي مرگ داريد برام بنويسيد مي خوام بدونم اگه براتون اين اتفاق افتاده شما هم مثل من چيز خاصي تو نظر تون اومده يا نه ؟
4-اگر به وبلاگ هاتون سر نمي زنم ببخشيد چون اينجا تو بيمارستان دسترسي به نت برام كمه و از اون فرصت فقط براي به روز كردن و چك ايميل هام مي تونم استفاده كنم
5- بياييد از دكتر شريعتي يك جمله بنويسيم

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

دنيا بخواهد تو نخواهي...

خدا مي پرسد حالت چه طور است ؟
مي گويم همين كه حالم را مي پرسي يادم مي رود بگويم چرا اين كار ها را با من مي كني ؟!!!
خدا مي گويد حال كردي چطوري زنده نگهت داشتم
مي گويم بيشتراز آن كه فكرش را مي كردم
خدايا تو حفظم مي كني نه ؟آن قطعه ي گمشده ي زندگي من !!!!چرا آن جاست ؟
خدايا تو يك روز مي خواهي آن چه را كه من مي خواهم !مي دانم كه ...
خدا مي گويد : برو بچه جان رويت را كم كن ،پايت را اينقدر از گليمت دراز تر نكن !!ببين همه ي ما و اين فرشتگان بيچاره را مچل خودت كردي كه هي تو را حفظ كنيم !!ما مثلا آدم را با شعور آفريديم كه يه كمي به كارهاي ديگرمان برسيم !!ولي نمي دانم چرا همه دست نخورده تحويلش ميدن !خوب چشمت كور ببين با اون ويلچر بي صاحب شده ات كدوم گوري مي روي !خوب اگر چشمهايت عيب كرده اند برو دكتر !!ما اين همه آدم آفريديم هيچ كدام به كند ذهني تو نبودند كه اين همه پله را تشخيص ندهند !!خوب شد آن روز دستمان در كهكشان ديگري بند نبود و گرنه دير رسيده بوديم آن مهره ي شكسته ات نخاعت را قطع مي كرد !!!يه كم به خودت بچسب به زندگي ات بچسب ما كه بيكار نيستيم احوالات اين همه آدم و عالم را ول بفرماييم تو را حفظ كنيم !!خودت مي داني ديگر !!اگر دوباره تكرار شود قول نمي دهم !!!شايد اصلا اين ورها اوردمت كه ديگرجلو چشم خودمان باشي !!!اين طوري راحت تر حفظ مي شوي نه ؟؟؟
-خدايا من كه به رحمتت اميدوارم !
خدا مي گويد :با اين جمله ات خيلي حال كردم
-دنيا بخواهد تو نخواهي ........دنيا نخواهد تو بخواهي
خدا مي گويد:باز تو روت خنديدم پررو شدي ؟؟؟ما فعلا مي خواهيم اسرار گند كاري بعضي ها را روي دايره بريزيم !سرمان شلوغ است فعلا خودت مواظب خودت باش و فعلا آن گردن شكسته ات را زياد تكان نده كه يه وقت نخاعت مشكل دار نشود كه زنت مي آيد شكايت !!خودمان مانده ايم اين چه موجوداتي بود آفريده ايم !زن ها را مي گويم ها !!!دو هفته است ما را ول نمي كند آن قدر التماس مي كند دلمان برايش ريش مي شود آخر نمي فهمم ما كه چيز خاصي به تو نداده ايم اين چرا اين قدر برايت ميميرد !!!دو هفته است يه ريز توي گوشمان دعا مي كند !گفتيم اجابتش كنيم كه بلكن ما را ول كند بگذارد به خدايي مان برسيم !!امروز هم يه ريز مي گويد خدايا شكر !!!ما با تو چه كنيم اين زنت ولمان مي كند ؟؟؟
-خودت كه مي شناسيش !او كه به جز تو كسي را ندارد
-باز احساسات ما را جريحه دار نكن
-خدايا دنيا بخواهد تو نخواهي ..........................
ممنونم !!!
پي نوشت:فكر كنم فهميدين چرا نبودم !!!ببخشيد!!!!