۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

مهد كودك !!!

يك ساعت سر خيابون واي ميستم تا بالاخره يكي پيداش شه منو از رو جوب رد كنه !!نيم ساعتم واسه ي ماشين واي ميستم
وقتي مي رسم سر كار ،يك ساعت از وقت گذشته !!سوپروايزر بخش همش حرف مي زنه ،از دير اومدهنم گله مي كنه و من يك چشم غره بهش ميرم كه يه دفعه ساكت ميشه و ميره
اون روز از اون روزا بود كه فقط مي خواستم يكي رو پيدا كنم كه زود تر اين خراب شده رو بپيچونم ،خدا خودش آدمشو فرستاد !!!!
خونه كه ميرم از سر حياط پارسا به صندليم آويزوون ميشه ،ازش سوال مي كنم كه مامان ،باباش اونجان يا نه با همون لحن كشداري كه تو بچه ها هست ،ميگه :
دااايي ،منو گذاشتن اينجا يفتن !!!
زيبا ترين قسمت حرف زدن پارسا وقتيه كه داره يه كلمه "ر"دار رو ميگه ،چون اون نمي تونه كه "ر" رو بگه !!!
پارسا بگو :اداره ي كل راهنمايي و رانندكي تهران بزرگ
يك ساعت طولش ميده تا كل عبارت رو بگه !!!شكلات تو جيبم رو قاچاقي بهش ميدم !!ميذارمش روي پام و با هم ميريم تو اتاق
نسيم تو حال رو كاناپه خوابيده ،پارسا يه طوري روش خم ميشه كه دلم ميريزه كه نكنه بيفته رو بچه ،بعد با همون لحن مخصوصش ميگه
داييي ...،نسيم رو لپ هاشم سيبيل داره !!
از حرفش خندمون ميگيره
بعد ادامه ميده ميگه :من شنيده بودم كه آدماي بور سيبيل ندارن
منو نازنين هم ديگه رو نگاه ميكنيم
مي پرسم از كجا شنيدي ؟
ميگه از مهد كودك !!!

۴ نظر:

  1. مهم نیست کجا باشم. همیشه برگشتن به خونه به من آرامش می ده

    پاسخحذف
  2. Doctor Amin, in khanom gol chand vaghteshe, nasim khanomo meegham, kheily mokhtasaro mofeed tareed kardee

    پاسخحذف
  3. کاملا تابلوه که با دائیش صفا میکنه!
    البته شاید به خاطر شکلات قاچاقی باشه! ;)

    پاسخحذف
  4. سلام امین خان
    ممنون از لطف شما
    ایشالله نسسیم سیبیلو پوستتیی از سرت میکنهه که ددرر خور باشهه
    کتاب ها را باید بگیری چون امانت ازت خواستمشون
    ادم خوبه زیراب زن نباشه
    یه کاره رفتی گگفتی فلانی به من گفت فلان
    ما بچه بودیم میکشتنمون به کسی شکایت نمیبردیم
    الان هم که 17ساله نخاعی هستم هنوز به کسی نگفتم
    با آرزوي سلامتي براي شما
    همیشه بهاری و شاد باشید و
    لذت بردن از اونچه كه داري را فراموش نكن بخصوص نفس كشيدن

    پاسخحذف