۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

حاجي نگو بلا بگو!!

گندم را روي گاز گذاشته و.....
عجب زندگي اي داريم ها
سپس گوشت را ريش ريش كرده و.....
هر دومان در خانه بوديم و كارهايمان را باهم عوض كرده بوديم يعني نازنين كتاب و دفترش را پهن وپلا كرده بود و پشت كامپيوتر داشت واسه ي خودش مقاله مي خوند و من در آشپز خانه داشتم گندم الك مي كردم
-بعد از 27 سال درس خوندن و تخصص و چه و چه حالا داريم اينجا گندم الك مي كنيم !!عجب فلاكتي !!
اين رو زير لبم گفتم ولي گوش هاي به شدت گسترش پذير نازنين آن را شنيد و با لحن كشداري كه بچه ها مي خواهند پز بدهند گفت :
-م م م م !!!مگه ما 28 سال علف چريديم؟آن موقع ها كه من براي خودم مي پختم شما از گوشه اش ميل مي فرموديد!!غذا پختن فلاكت نبود حالا كه شما براي خودتان مي پزيد و ما هم از گوشه اش مستفيض مي شويم مي شود فلاكت !!!!
خوب چي بگم حرف حساب جواب نداره !!!
ولي داشتم تو ذهنم به يه سري نتايج مهم دست پيدا مي كردم كه تصميم گرفته بودم ساعت 2:30 نصف شب با نازنين در ميون بذارم !!!به سبك خودش !!!البته وقتي ديدم خوابه هر كاري كردم دلم نيومد بيدارش كنم
صبح كه شد در حاليكه داشتيم با دمبمان (همان دممان )گردو مي شكستيم كه ديگر روز آخر شيفتمان است و با بد جنسي تمام براي محمد رضا فتوحي نيا كه قرار بود 12 روز پياپي روزي 15 ساعت كشيك برود دل مي سوزانديم راهي بيمارستان شديم !تا ظهر همه چي خوب پيش رفت بعد از اذان گفتم اگر ريا نباشد يك نمازي هم به كمرم بزنم كه صدايم كردند و گفتند پيرمردي مي خواهد پروستاتش را عمل كند بيا ببين مشكل قلبي ندارد يا نه !!!وارد بخش كه شدم چهره ي انترن ها خفن قرمز شده بود و داشتند با هم هرهر مي خنديدن ،اين چيزا براي من خيلي تازگي نداره دانشجو جماعت به جرز ديوار هم مي خنده بعد از پرستار پرسيدم كه كجا بايد برم ،پرستاره كه از شدت خنده نمي تونست حرف بزنه با دست اشاره كرد !!وارد اتاق كه شدم همين طوري با ويلچرم عقب عقب رفتم از اتاق بيرون !!!بيمارهاي اون بخشو كه براي عمل آماده مي كنن يه لباس بلند تنشون مي كنن كه از پشت كاملا بازه و هيچ لباس ديگه اي هم تنشون نيست حالا اين پيرمرد با همون لباس داشت نماز مي خوند اون هم ايستاده و عادي !!تو دلم گفتم ببين خدا چقدر واسش مهمه كه اين طوري با ناموس برهنه جلوش دولا و راست ميشه !!!بالاخره اين حاجي آقا نمازش تمام مي شود و ما تو مي رويم !!!پيرمرد كه از آن مرد هاي پشمكي بود كه تپه ريش داشت اسم و فاميل مرا مي پرسد مي گويم :سيد امين احمدي پور
-خوب بابا جان پس سيد اولاد پيغمبري !!!
-ما هم آمديم رياير بكنيم گفتيم :ما الاغ پيغمبر هم نيستيم البته در همان لحظه بدنم از اين جو كهير زد
صادق وفايي رزيدنت بخش تو مي آيد لب هايش را به شدت بر هم فشار مي دهد كه از خنده نتركد ولي من متعجبم چه چيزي خنده ي اين ها را اينقدر طولاني كرده !!!؟؟
نگاهي به شرح حال حاجي آقا مي كنم
سن :85 سال
حاج آقا خوب موندن (خطاب به صادق وفايي)
سابقه ي استعمال دخانيات :دارند
سابقه ي مصرف نوشيدني الكلي دارند !!!!!!
حاج آقا شرمنده آخرين باري كه مشروب چيز كردين يعني ميل فرمودين ؟؟؟؟
تو ذهنم گفتم حتما مال جوونياشه !!!
-همين ديروز ،پريروز ها بود بابا جان !!!!
سابقه مصرف مواد مخدر :دارد
اون وقت چي مي زنيد ؟؟؟يعني چي مي كشيد ؟؟؟
-زياد نمي كشم بابا، روزي يه نخود ترياك !!!!!!!!!!!
صادق وفايي آستانه ي تحملش تمام مي شود و بيرون مي رود
معايناتم كه تموم ميشه با يه صحنه ي ديگه رو به رو مي شوم دوتا زن گرد كه ازين چادر هاي سنگين حاج خانومي پوشيدن و سايز انگشتر هاي تو دستشون به تخم كفتر مي زنه تا انگشتر دارن باهم مشاجره مي كنن
-من بايد بميرم خانوم بزرگ شما بمونيد از حاجي پرستاري كنين !!!
-نه دختر جان اون وقت نمي گن شوكت چقدر بد طينت بود گذاشت خانوم كوچيك حامله بمونه از حاجي مراقبت كنه !!!؟؟
ظاهرا حاجي آقا دو شلواره هم بودن !!!كفم بريده بود ازين ......
پي نوشت :نظر سنجي رو گذاشتم چون بعضي ها ازم ايراد گرفتن گفتن داري وبلاگ نويسي نرم (!) مي كني !!
2-اين زندان كه اين همه خوب است وباعث مي شود آدم ها پي ببرند كه چاقي براي سلامتي مضر است چرا درش به روي سرداران پهناوري كه زيادي دادار دودور مي نمايند و حرف مفت مي زنند باز نمي شود مگر چاقي براي سلامتي آن ها خوب است ؟؟؟
3-خانوم ماندگاريان خدا عمرتون بده راه حلتون جواب داد !!!
4-شما هم مثل اون دوستمون از فونت وبلاگ ناراضي هستين ؟؟؟

۲۴ نظر:

  1. آقاي دكتر اگر از فونت راضي نيستيد در محيط word تايپ و اديت كنيد و پس از تنظيم فاصله خطوط ، متن را در پنجره ارسال يادداشت جديد كپي كنيد دقت شود كه قبل از عمل كپي ، محتواي word را ذخيره كنيد تا متن اديت شده در پنجره قرار بگيرد.

    پاسخحذف
  2. وااااای خدا ... من بودم خنده ام نمی گرفت ... چندشم می شد مثل الان ...
    بعضی ها هم اینجورین ...
    راستی سعی کنید موقع آشپزی لذت ببرید ... کم کم خوشتون میاد از آشپزی ... کار جالبیه ...

    موفق و پیروز باشید .
    من رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید .

    پاسخحذف
  3. Az khande mordam. merci!!! Ashbazee roozane ham vaghean felakate bozorgest, man har shab hamin chizaro zeere labam meegham.

    پاسخحذف
  4. خیلی جالب بود واقعا حاجی نگو بلا بگو !!!!!!
    راستش یه چند مورد اینجوری شنیده بودم ولی خداییش به این بلایی نبودن !!!!

    پاسخحذف
  5. این حاجی بلا تو ۸۵ سالگی خانم کوچیکش حامله هم بوده؟!! تازه خدا رحم کرده پروستاتش هم مشکل داشته وگرنه احتمالا" خانم بزرگ هم حامله بود.

    پاسخحذف
  6. راستی چی پختید ؟ حلیم؟!!!
    خوب شد؟!!!

    پاسخحذف
  7. پشت حرف نازنین خانوم فلسفه ی عمیقی خوابیده. نمی شه ازش سرسری رد شد. حالا از کجا یکهو حلیم پختن یاد گرفتید؟ چه استعدادی!
    از دست این حاج آقا! حالا خوبه راستش را گفته!

    پاسخحذف
  8. خواهش می شه آقای دکتر ، ما متعلق به همه ی شماییم ((: هر وقت نیاز به راه حل داشتید با ما در میون بذارید (;

    پاسخحذف
  9. سلام،

    راستش وقتی‌ متن‌هایی‌ که نوشته بودین را خوندم بهتون افتخار کردم.

    یک پستی راجع به اطلاعاتی‌ها نوشته بودین پدر من هم یک چنین قضیه یی زمان جنگ تعریف میکردند که پیرزنی با شنیدن خبر شهادت پسرش همون جا میشه رو زمین و گریه میکنه بهش میگم حج خانوم اینقدر بیتابی نکن شما باید خوشحال باشی‌ پسر شما در راه کشورش اعتقادش به مقام شامخ شهادت نائل شده و خلاصه میخواستن دلداری بهش بدن که یک دفعه شروع میخونه به بشکن زدن : فشفشه تو ک...نش رفته ایشالا مبارکش باد...(با ریتم عروسی بخونین...ببخشین بی‌ ادبی‌ بود).

    پاسخحذف
  10. فکر کنم حاج آقا تنها حسنش این بوده راستگو بوده! مثه حاااااااااااج آقاهای این دوره زمونه نبوده که همش بولوف میان...


    راستی من الان یکم سرم شلوغه ولی تمام سعیمو می کنم وقت بزارم یه قالب خوشگل واست طراحی کنم که اینقدر ازت ایراد نگیرن چطوره؟

    پاسخحذف
  11. Salam Doki jan. na fonteton be nazare man kheili ham Alye & Ba kelas :D

    پاسخحذف
  12. حالا دکتر جان با غذای آسون تر شروع می کردی!! فکر نکنم توقع به این زیادی ازت داشته باشن!!
    حاجی در 85 سالگی ماشالله رو پا بوده!!

    پاسخحذف
  13. سلام ... هورا بالاخره بخش نظرات اين وبلاگ واسه منم كار كرد ...

    مرسي حاج آقا ...

    پاسخحذف
  14. باريكلا!! سرعت يادگيريتون خيلي خوبه‌ها!!! حليم پختين؟!! فكر كنم كم كم بايد دستور پخت غذاها رو از شما بگيريم!
    بالاخره نگفتين نتيجه‌ي مهمي كه بهش رسيدين چي بود؟

    همه‌ي سوابق حاج‌آقا يه طرف اون حاج خانوم حامله و بحث خانوما سر نگهداري حاج‌آقا يه طرف ديگه!!!!

    راستي از الان به فكر تولد نازنين جونم باشينا! كه دوباره دو روز قبلش تازه فكر اينكه چي بخرينو نكنيد! اگه به منم يه پيشنهادي بدين كه واسه مادر همسرم چي بخرم خيلي خوبه!!!

    پاسخحذف
  15. سلام بر امين خان گل دوست عزيز و بسيار گرامي .
    دكتر عزيز بقول همه ي دوستان پيشرفتت محشره
    حالا اگه براي هركسي كلاس نذاشتي بايد براي بروبكسه ويلچري كلاس بذاري
    آدرس حاجي را به من بده برم پيشش يه دستي به سرم بكشه بلكه يه فرجي بشه برام
    لذت بردن از اونچه كه داري را فراموش نكن بخصوص نفس كشيدن
    به همه با صداي بلند سلام كنيد

    پاسخحذف
  16. vay man ke mordam az khandeeeeeeeee. man moondam shoma chetor jolo khodeto gerefti khandat nagireeeeeeee

    پاسخحذف
  17. ها ها ها ! چه حاج آقای با حالی خداوکیلی ! اون قسمت با لباس اتاق عمل نماز خوندنش که خدا بود ! در ضمن خدا قوت بابت آشپزی ! با آرزوی موفقیت ....

    پاسخحذف
  18. :)) عجب پیرمرد پایه ای بوده! ولی حالا جدی جدی مثل این که این دخانیات و الکل و این ها اصلا ضرری برا سلامتی نداره ها! من این قدر از این پیرمردا دیدم!

    پاسخحذف
  19. یکی یه دس ورقم باش می زد باور کن همتونو می برد و می فهمیدین حاجی قمار باز حرفه ای هم هس.....
    مردم از خنده وقتی حاجی رو تو سجده تصور کردم...ها ها ها...

    پاسخحذف
  20. خوب مي بينم كه واسه ي خودت كد آقايي شدي !!!!آن موقع كه نوبت ما بود ماشا ا.. جز نوشتن هنر ديگري نداشتي!!!ما بي صبرانه منتظريم كه تو را دوباره در اتاقمان ببينيم !!!تا اون روز راستي هميشه اتفاقاي ناجوري كه مي بيني رو مي نويسي ؟؟؟من داشتم كفن مي شدم آخه تو نيومده بودي وقتي داشتن هوو ها با هم دعوا مي كردن !!!حداقل نام مان را حقيقي لو نده !!!

    پاسخحذف
  21. من بار اوله می بینم که یکی با اسم و مشخصات واقعی خودش در مورد روزمرگی وبلاگ می نویسه که آدرسش رو به همه ی دوست و آشنا و ... هم داده ! خیلی خوبه ، قبلن ها که ما می نوشتیم ، اگه کسی هویتمون رو کشف می کرد ، نوشته ها و خاطراتمون رو توی دنیای حقیقی به رومون می آورد و کم بودن کسایی که می خوندن و نظر می دادن و توی دنیای واقعی که همدیگرو می دیدیم دیگه هیچ حرفی از وبلاگمون نبود و یه قرارداد نانوشته بود . الان هم همین طوری هست یا شما کلا مرزی بین دنیای مجازیتون و حقیقیتون قائل نیستید ؟ اگه مشکلی پیش نیاد توی دنیای حقیقی ، معنیش این می شه که ما خیلی پیشرفت کردیم . بسی جای خوشحالی هست (:

    پاسخحذف
  22. ببینم این حاجی آقای شما اهل ورق نبودن؟ ولی جدی جدی راحت گفت مشروب خوره؟ عجبا . وای دوتا زنشو ای خدا وای مثل عهد جاهلیت شده مملکتمون خدایا.
    منم راستش تصمیم گرفتم برم زندان چون در حال رژیمم ولی اونحا راحت تر آدم وزن کم میکنه

    پاسخحذف
  23. در آخرین سفرم لذت عکاسی از آسمان شب رو تجربه کردم ... واااای وصف نشدنی بود ...
    رصد خیلی لذت بخشه ، مخصوصا به مقصد کویر ...
    حتما جای شما رو خالی می کنم ، اگر هوس سفر داشتید خبر بدین گروههای خوب و رصدی حرفه ای سراغ دارم ...

    پاسخحذف
  24. خسته نباشی آشپز باشی !خدا قوت .

    پاسخحذف