۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

چقدر دنبا ........

از در بيمارستان كه وارد ميشم با يه پسر جوون ميرم تو آسانسور به نظرم مي آد كه چقدر رنگ پوستش سياهه !!!!!پسر جوون باهام از آسانسور خارج ميشه
_سلام آقاي دكتر
-سلام خانوم !!به انترن ها بگيد بيان
پسر جوون هم مياد!!!
-تو هم انترني ؟؟
-بله
-تو اين يه هفته كجا بودي ؟؟؟
-شهرمون !!!!!يكي از دوستان شيفتمو قبول كرد منم جاي اون وايميستم !!!
كارم كه باهاشون تموم شد رفتم پي كاراي خودم تو ذهنم يه آشنايي غريبي با اون پسر داشتم !!!كجا ديده بودمش ؟؟؟؟يادم نمي آد!!!
دو ساعت بعد دوباره ديدمش
_شما دكتر احمدي پور هستيد ؟منو به خاطر داريد ؟
-نه !!!بايد چي رو به خاطر داشته باشم ؟؟؟
-11 سال پيش تو زابل!!
خاطره ي منسوخ سالها پيش در ذهنم رسوخ كرد ،خاطره اي كه مدت هابود فراموش شده بود !!
آن زمان ها كه نازنين كتاب مي خريد و به سيستان مي رفت و من به غيرتم بر مي خورد كه او به تنهايي راه بيفتد و به جايي مثل سيستان برود و با وجود بي ميلي ام با او همراه مي شدم ،سفر آخرمون به خاطر يه پسر 15 ساله بود كه شاگرد اول سيستان شده بود و پدرش به او اجازه نمي داد كه به دبيرستان برود !!!به نظر پدرش تا همون جا هم زيادي درس خوانده بود اما پسر كه خيلي مشتاق بود درس بخواند و جرئت كل كل با پدرش را هم نداشت دست به دامن نازنين شده بود ،اون زمان كه ما تازه ازدواج كرده بوديم و من از هر فرصتي براي ابراز علاقه به نازنين استفاده مي كردم ،به پدرش گفتم كه هزينه تحصيلش رو من تقبل مي كنم !!!و هر ماه مبلغي رو به يه حساب تو زابل منتقل مي كردم !!مبلغي كه زياد نبود ،البته براي من !!!!بيشتر به خاطر نازنين بود !وقتي داشتيم بر مي گشتيم اون پسر با خوشحالي پشت سرمون تا يه مسافتي رو دويد !!!
حالا شده بود انترن !!زير دست خودم !!!
-من هموني ام كه ....
دنيا واقعا كوچيكه !!!بعضي وقت ها خوبه كه كوچيكه !!!
-فكر مي كنم شناختمت
-شما فقط موهاتون كمي سفيد شده
- تو ولي حسابي مرد شدي !!!خوشحالم كه يه بار .......
نمي دونستم بايد چي بگم ،دلم نمي خواست زياد احساساتي شم يعني نشون بدم كه خيلي احساساتي شدم
-از بابت اتفاقي كه براتون افتاده واقعا متاسفم ،من هميشه براتون ......
-پس اگه برام دعا نمي كردي حتما الان بايد ميومدي سر خاكم !!!
-ديدن تو ،تو اين موقعيت بهترين احساسي رو بهم داد كه ....كه موفق باشي
ازش جدا شدم در حالتي كه از نازنين ممنون بودم كه باعث شد يك بار چنين حس لذتي بهم دست بده !!!!از خدا كه باعث شد دوباره بفهمم كه راهم ......
پي نوشت :تو كامنت هاتون بهم گفتيد چرا جواب كامنت ها رو نمي ديد !!!!چون تو پست هام همه ي اون چيزايي كه مي پرسين هست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!يه با ازم پرسيديد تخصصم چيه ؟بعد من جواب دادم !!بعد دوباره همون سوالو هموني كه پرسيده بود دوباره پرسيد !!!دوباره جواب دادم بعد يكي دوباره همون سوالو دو تا كامنت پاييت تر از جوابم پرسيد !!!البته حق با شماست ،تو اين مدت من اينقدر درس خوندم كه همه چيز رو طوري مي خونم كه انگار مي خوان ازش امتحان بگيرن !!!!سعي مي كنم به كامنت هاتون جواب بدم
2-تجربه ثابت كرده وقتي مي گم كتمنت بذاريد ،مي ذاريد ،پس دوستان بياييد كامنت بگذاريد

۱۹ نظر:

  1. Amin jan. kheily jaleb bood. va ziba. ofareen, be har doye shoma, va in javane aziz.

    rasty, koja hameye javabaro meedy?! masalan meeghee kune nesheen shody, baad hamash az to beemarestan raftano kar harf meezany! khob adam gheej meeshe. meetarse ham ke dobare azaat beporse, saremun daad bezanee!!

    پاسخحذف
  2. Rasty aAmin, doroste bache nadaree, valy kary ke baray in agha pessar kardy, kardy boode pedarane, havaset hast? ke pessar daree?

    پاسخحذف
  3. این مطلب خیلی حس خوبی برایم داشت. مرسی.
    وبلاگ یم رابطه ی دو طرفه است. شما چه قدر به وبلاگ ها سر می زنید و برایشان نظر می گذارید؟

    پاسخحذف
  4. واااای خدای من ... چه تجربه زیبایی ... حس کمک کردن به یک کودک واقعا نیازمند ... دیدن موفقیتش ...
    خدا به نازنین خانوم خیر بده که همیچین سعادتی رو نصیب شما کردن و خدا به خودتون خیر بده که قبول کردید و کمکش کردید ...
    راستی می خواستم وسط دعاهاتون منم دعا کنید ، چند وقتیه کارام خیلی پیچیده و گره خورده شده ...

    شاد و سلامت باشید ...

    پاسخحذف
  5. شايد نتوان به گذشته بازگشت و يك آغاز زيبا ساخت ولي مي شود هم اكنون آغاز كرد و يك پايان زيبا ساخت...(شكسپير)

    پاسخحذف
  6. کارخیلی قشنگ بود. خیلیییی، واقعاً خوشحال شدم.

    پاسخحذف
  7. خوب شد که نمردی و الا این استعداد ت حیف می شد....
    به دور از شوخی کار خیر یه جائی به آدم بر می گرده...

    پاسخحذف
  8. سلام من بالاخره تونستم براتون كامنت بذارم من اين وبلاگ رو با فاير فاكس مي‌خوندم و براي همين نمي‌تونستم كامنت بذارم و همين باكس هم در فاير فاكس ديده نمي‌شدواقعاً مونده بودم كه چطور بقيه كامنت مذارن كه بالاخره با اينترنت اكسپلورر وبلاگتون رو باز كردم و حالا خوشحالم كه مي‌تونم كامنت بذارم. يه چيز ديگه من هر چي تو قسمت آدرس اينترنتي ايميلم رو مي‌نويسم ميگه آدر اينترنتي داراي نويسه‌هاي غير مجاز است البته من چيز غير مجازي تو ايميل آدرسم نمي‌بينم و حالا نظر اصلي :
    حس خوبتون رو كاملاً انتقال دادين حالا من هم احساس خوبي دارم از اين اتفاق

    پاسخحذف
  9. سلام دكتر امين گلم و دوست عزيز و بسيار گراميم
    من كه داشت گريم ميگرفت تو را نميدانم
    هر چقدر هم كه سينه ي ملت را براي بيرون كشيدن قلبشان دريده باشي باز هم بايد در اين لحظه چشم هات خيسكي شده باشد
    خيلي گلي كه خدا گلي به نازنينيه نازنين را بهت عنايت كرده
    شاد باشي دكتر جان
    لذت بردن از اونچه كه داري را فراموش نكن بخصوص نفس كشيدن
    به همه با صداي بلند سلام كنيد
    بوس بوس بوس

    پاسخحذف
  10. چه حس خوبی .... آخی اون پسره با این همه مشکل یه رتبه ی خوب آورده و حالا برای خودش آقای دکتر شده (: چه قدر خوبه که آدم بفهمه وجودش و کارهایی که کرده حداقل برای یکی خیلی مفید بوده . من همیشه با خودم فکر می کردم بزرگ که شدم حتما از این کارها می کنم اما هر چی بزرگتر می شم و هی درس می خونم و هی مقاطع رو طی می کنم و ... اما درآمدم خیلی کمه !!! یعنی اون موقع که بچه بودم فکر می کردم اگه برم دانشگاه و مدارج علمی رو طی کنم حتما یه اتفاقی می افته اما حالا که اینجا هستم می بینم که نه تنها اتفاقی نیافتاد بلکه هنوز هم منتظرم بزرگ شم تا یه کاری بکنم !!!

    پاسخحذف
  11. قشنگ می فهمم که چه حس خوبی بهتون دست داده.خدا عمرتون بده.اگه عصبانی نمی شین می یه سوال دارم.شما با این وضعیت جسمیتون چطوری سرکار میرید؟

    پاسخحذف
  12. enghadr heseto khoob neveshte boodi ke man geryam geref...
    kheeeeeeeeeeyli ghahsang minevisi

    پاسخحذف
  13. نازنين برا چي مي رفت سيستان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه شما تهران نيستيد؟؟؟؟؟؟

    پاسخحذف
  14. چه حس خوبی .... طفلک پسرک ... طفلک همه ی بچه هایی که به خاطر فقر .....

    پاسخحذف
  15. این بار یه کم دیر آپ کردید نگران شدیم! خوب ایشالله که حالتون خوب باشه و از حال و هوای دل گرفتگی و ناراحتی بیرون اومده باشید. این اتفاقی که نقل کردید خیلی قشنگ بود. واقعاً از خوندنش لذت بردم. چقدر حس لذت بخشی وقتی آدم نتیجه‌ی کار خیرشو میبینه!!
    راستی شما اینقدر خشنید که بقیه میترسن عصبانی شیدو سرشون داد بزنید؟!! اینطور که من فهمیدم شما فوق العاده حساس و عاطفی هستید.درست فهمیدم؟
    در مورد کامنت گذاشتنم میدونید چیه من خودم وقتی کامنت میذارم نمیدونم واکنش شما نسبت بهش چیه! نمیدونم اصلاً از نوشتم خوشتون اومده، بدتون اومده... نظرتون چیه کلاً؟! بعضی وبلاگا (تو بلاگفا یا پرشین بلاگ ...) که امکان جواب دادن به نظراتو دارن و نویسنده راجع به همه‌ی نظرات یه چیزی مینویسه به نظرم خیلی خوبن. چون اینطوری آدم از نوع نگارش طرف میفهمه که اصلاً حال میکنه تو بری وبش براش نظر بذاری یا نه! ولی اینجوری من خودم گاهی دچار تردید میشم!! نمیدونم شاید بقیه هم اینطور باشن!! اگه بتونین به یکی از این وبلاگا نقل مکان کنید خیلی خوب میشه!

    پاسخحذف
  16. ممنونم که در مقابل آن خرس صبوری کردید و آمدید.

    پاسخحذف
  17. سلام امين اقا چه عجب !چه اتفاق قشنگي فكر مي كنم اين اتفاق از اون اتفاقاتي كه در زندگي هر كسي به ندرت مي افته اما تحمل خيلي چيزهارو براي آدم راحت تر مي كنه

    پاسخحذف
  18. khosh be haletoon.midoonin cheghad savab mikoninnnn :)
    albate khob hatman midoonin dige...

    پاسخحذف