بعد از چند ساعتي كه عمه توي يكي از اتاق هاي بالا استراحت فرمود حدود هاي ساعت 11 پايين اومد مامانم و خالم هر دو فشارشون بالا رفته بود و من هي تو ذهنم حرف هاي عمه را پيش بيني مي كردم وبراش دنبال يك جواب دندان شكن مي گشتم اما نازنين به طرز شگفت آوري خونسرد و آرام بود چند دقيقه اي از اومدن عمه به پايين نگذشته بود كه گروه امداد رسيد پويا و مرجان با پسرشون پارسا
پارسا مثل خيلي از بچه هاي ديگه كه وقتي آدم غريبه مي بينن پشت مامانشون قايم ميشن پشت مرجان قايم شده بود اما عمه عوض اينكه قربون صدقه ي بچه بره با عصبانيت گوش بچه رد پيچوند و گفت :سلام كردن بهت ياد ندادن ؟شدت پيچوندن گوشش اينقدر بود كه اشك تو چشماي منم جمع شد پارسا در حاليكه از شدت بغض و درد اشكش در اومده بود با صدايي كه از بغض مي لرزيد گفت :شلام بعد كه عمه ولش كرد يه راست اومد خودشو انداخت تو بغل من منم شكلاتي كه براش كنار گذاشته بودم رو بهش دادم بچه كه عاشق شكلات بود همين طوري تو سينه ي من بي صدا از دست عمه اشك مي ريخت منم هي جيگرم مي سوخت هنوز از راه نرسيده عمه همين طور داشت چرت و پلا بارشون مي كرد
-من نمي دونم پسراي اين فاميل چرا اينقدر تو زن گرفتن بي سليقن !!!!!اين يكي خوشگل اجاق كور گرفته همچينم بهش ميگه نازنين آدم فكر ميكنه مريم مقدس گرفته كه بدون شوهر بچه دار شده اين يكي هم كه بچه دار شده آدم رغبت نمي كنه تو صورتش نگاه كنه حالا خوبه بچه اش به پويا رفته تا به خود سياهش
در حق مرجان بدجوري بي انصافي كرده بود چون مرجان هم جزء دختر هاي پر طرفدار دانشكده بود و پدرجد پويا دراومده بود تا اونو گرفته بود !!!!مرجان هم مثل بقيه خوب اخلاق عمه رو فهميده بود همه مي دونن كه با عمه نبايد دهن به دهن گذاشت چون در طعنه زدن و خرد كردن آدم هيچ كس ياراي رقابت باعمه رو نداره !!!به همين جهت هم همه در مقابلش خفه خون مي گيرن به جز زن داييم يعني مادر پويا كه قول داده وقتي عمه رفت خونش حسابي از خجالتش در آد البته زن داييم از اون آدم هايي كه بسيار براي همه عزيزه چون به جز عمم تا حالا كسي ازش بدي نديده و نشنيده و چون تنها فرديه كه روي عمم را كم مي كنه همه بهش مديونن !!!!!!!!!!!من اما بيشتر حواسم به پارسا بود طفلكي بد جوري نقره داغ شده بود
بالاخره وقت ناهار رسيد نازنين كنار غذاهاي ديگه ماكاروني هم درست كرده بود همين كه عمه ماكاروني رو ديد گفت :
-وا كي تا حالا ديده آدم جلو مهمون ماكاراني بذاره؟؟؟
پارسا كه كمي از جرئت از دست رفته اش را به دست آورده بود گفت :آله ناژنين ماكايوني لو واشه من پخده
-آدم كه اجاقش كور باشه واسه بچه اين و اون غذا مي پزه
داغ شدم حس كردم كه تمام خون وجودم در صورتم جمع شده اگر نازنين بازوم رو نيشگون نمي گرفت يه چيزي بهش مي گفتم كه ...........البته بعدا خدا رو شكر كردم چيزي نگفتم چون اون منتظر جواب بود تا مثل هميشه خون به پا كنه
پي نوشت :عجب سيستم مزخرفي داره اين بلاگر آدم كف مي كنه دوتا كامنت تو وبلاگ خودش بذاره اگه كسي بلده با اسمش نه با نمايه اش ونه ادرس وبلاگش كامنت بذاره تو كامنتش به همه ياد بده اگر نتونستيم ياد بگيريم من سعي مي كنم يه وبلاگ ديگه يه جاي ديگه درست كنم
يه داستان ولي واقعي !
پاسخحذفيه ورزشكار كه تو رشته اش تو كشورش اول بود به خاطر اشتباه يه پزشك ايدز مي گيره باهاش كه مصاحبه مي كنن مي گه : وقتي پشت هم تو مسابقه ها اول مي شدم نگفتم خدايا چرا من ... حالا كه مريض شدم بگم خدايا چرا من ؟!!!
اميدوارم هميشه همراه با نازنين زيبا تون خوشبخت و عاشق باشيد .. مي خواستم بگم شايد هر كسي مثل شما اين مشكل براي پاش پيش نياد ولي مطمئن باشيد خدا به هر كسي اين عشق و اين احساس قشنگ رو هديه نمي كنه ... راستي خيلي قشنگ مي نويسيد چرا يه رمان نمي نويسيد ؟
پاسخحذفبچه ها واسه كامنت گذاشتن عنوان گوگل رو انتخاب كنيد يه صفحه باز مي شه كه عضو مي شيد بعد مي تونيد كامنت بذاريد .. گفتم يه دفعه مثل من چند روز الاف نشيد :d
پاسخحذفخوب اگه كسي نخواست با عنوان اشتراكيش كامنت بذاره بايد چي كار كنه ؟؟؟؟؟مثلا منو نازنين تو گوگل باهم اشتراك داريم براي همينم نازنين نمي تونه كامنت برام بذاره
پاسخحذفنمي دونم والا ... :D
پاسخحذففكر كن open id رو بزنين درست شه.
پاسخحذفجدي عمه خانوم اينا رو ميگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
پاسخحذفاميدوارم هميشه شاد باشي
تو اين چند وقتي كه عمه پيش تون هست خدا صبر تون بده
يا اون به راه راست هدايت كنه
شاد باشيد
وای چه شخصیت اگزجره ای داره این عمه خانوم گرامی! آدم یاد خانوم تناردیه و نامادری هنزل و گرتل می افته!
پاسخحذفVaghean in harfaro amme joon zaad? unam nareseede? yanee khoda sabr bede!
پاسخحذفسلام آقاي دكتر
پاسخحذفبراي حل مشكل كامنت گذاري،مدير وبلاگ بايد با استفاده از آيدي و پسورد خود وارد سيستم شده و در قسمت تنظيمات،سربرگ نظرات را باز كرده و در رديف دوم يعني "چه كسي مي تواند نظر بدهد" اولين گزينه رو انتخاب كنه و در نهايت فشار دادن دكمه "ذخيره تنظيمات" فراموش نشه
سلام
پاسخحذفخداييش خيلي صبورين
من كه كله همچين آدمي ميكنم
چرا يك بار براي هميشه تكليف خودتون براي هميشه با هاش روشن نميكنيد
جلو همه تو يك مهموني
بذار بفهمه كه همچين تهفه ايي هم نيست
ادب سر جاش
ولي نمي ارزه كه آدم
بخواد اين همه به خاطر يك شخص ...............
چي گم
اميدوارم هر چه سريعتر راحت شين
salam
پاسخحذفchand rooze ba blogetoon ashna shodam
vaghean bamazastttttt!!!!
bishtar az hame be khatere inke kheily jaleb revayatesh mikonin
shayadam be khatere inke man khodam alan ye daneshjoo am ba vazi shabihe 11 sale pishe shoma.va in ravandi ke tey kardin baram jalebe
comment nemizashtam ama chon too poste ghabletoon goftin afsorde mishin goftam comment bezaram
....
in amme khanoometoon kheily zaboonesh tize!!!! ama tanha rahe tahammole in adama hamoon shive eie ke nazanin dar pish gerefte
movafagh bashin!!!!;)
خدا صبرتون بده به این خانم هم یه زبون خوش عطا کنه
پاسخحذفسلام دوستم
پاسخحذففكر كنم حالاها با اين عمه خانم سوژه دارين. خدا بهتون صبر بده بيشتر از همه به نازنين جون.
الهی بمیرم برای پارسا، به بچه چی کارداشت.!!!!
پاسخحذفببخشيدا! جسارت نباشه! اين مهمونتون عمه خانمه يا اژدها خانم! حالا آدم بزرگا هيچي، آخه كي دلش مياد با يه بچه اون هم تو برخورد اول اينطوري رفتار كنه!؟
پاسخحذفاونوقت من يه فضولي بكنم؟ اين عمه خانم ازدواج كردن خودشون؟ بچه هم دارند آيا؟
سلام
پاسخحذفامين عمه ات عجب پديده ست
فكركنم قضيه ماليا جديه
راستي خوب شد اينجا رو درست كردي مي خواشتم كامنت بذارم نشد اما الان درست شد
در مورد هواي حوصله ات هم بايد بگم خيلي وقت بود از اين نامه براي من ننوشته بودي
دوستت دارم
سلام .
پاسخحذفبارها سعی کرده بودم کامنت بذارم ، اما اونقدر سخت بود که نشد ...
به نظر من تنها کاری که می شه کرد اینه که براش دعا کنید ، عمه شما هم حتما روزی روزگاری سختی هایی کشیده که الان داره با این اخلاقش فشارهای اون روزها رو سر بقیه خالی می کنه .
دعا کنید اون هم فرصت لذت بردن از زندگیشو پیدا کنه ...
خدا بهتون صبر بده! من که زخم معده می گرفتم از دست یک همچین مهمونی!
پاسخحذفهالواسکن هم خوبه برای کامنت. فقط حواستون باشه که اگر اینستالش کنید، تمام کامنتهای گذشته پاک می شه. برای این که اونها را از دست ندید اول می شه خودتون ذخیره شون کنید.
مريم. ف
پاسخحذفسلام
اين كامنتو بعد از پست "نازنين بازي رو برد" نوشتم. ولي ارسال نشد كه هيچ كل متنم هم پريد و مجبور شدم دوباره همشو تايپ كنم و بعد هم سيو كنم! به خاطر اين همه زحمتي كه كشيدم دليل نميشه چون زمانش گذشته براتون نفرستم!!
اين هم متن كامنت:
من از ديروز با وبلاگتون آشنا شدم و تمام آرشيوتونو همون ديروز خوندم. به نظرم قلم بسيار زيبايي داريد. بهتون تبريك ميگم.
دوستاني در مورد شرايطي كه براتون پيش اومده (واقعاً متاسف شدم) نظر دادن. حيفم اومد كه منم حس و نظرمو نگم. آخه از ديروز خودمو جاي همسرتون گذاشتم ببينم چه حسي دارم.
قطعاً پذيرش چنين اتفاقي براي هر كسي بسيار دشوار است و بدون شك همسرتون ترجيح ميدادن شما كماكان مثل سابق سالم ميبوديد. ولي آيا اين به اين معنيه كه ادامهي زندگي بدون شما براشون بهتره؟؟
خوب اولين فكري كه به ذهن يه عاشق فداكار در همچين مواقعي ميرسه اينه كه از زندگي همسرش بره بيرون و اونو از يك زندگي نرمال و آزاد محروم نكنه. ولي آيا فكر كرديد كه همسرتون بعد از جدايي بايد چه كار كنن؟؟ يا بايد ازدواج مجدد كنن كه با توجه به توصيف خودتون از عشق متقابلي كه به هم داريد اساساً غيرممكنه كه حتي بتونن به كس ديگه اي فكر كنن! و يا بايد ادامهي مسير زندگي رو به تنهايي و بدون شريك طي كنن كه اينم با توجه به محبت عميقي كه به شما دارن و حتي اگه محبتي هم نبود به خاطر عذاب وجدان ناشي از ترك شما زندگي عملاً براشون عذاب و شكنجهي دائمي خواهد شد و از اون طرف شما هم داريد از دوريشون رنج ميكشيد! خوب به نظر شما تصميمي كه منجر به رنج و عذاب دو طرف بشه فداكاري به حساب مياد؟؟!
به نظر من عشق قدرتي داره كه ميتونه مشكلات بزگتر از اين رو هم بي اثر كنه، ديگه فلج از زانو به پايين كه چيزي نيست (نه حالا جدا از شوخي واقعاً بهش اعتقاد دارم. حالا نگين ايشالله سر خودت بياد ببيني چيزي هست يا نه! بازم ميگم در برابر قدرت عشق نه).
كنار اومدن با شرايط جديد زمان ميبره ولي سعي خودتون در اين راه خيلي موثر خواهد بود. سعي كنيد تا ميتونيد به همسر نازنينتون محبت كنيد و طوري رفتار نكنيد كه حس كنن شما از زندگي و مشكلتون ناراضي هستيد و رنج ميكشيد. چون اطمينان دارم بزرگترين ناراحتي همسرتون در اين شرايط ديدن رنج و ناراحتي شما از مشكل فيزيكيتون ميتونه باشه. اصلاً خدا رو چه ديديد شايد علم پزشكي به جايي برسه كه پاي شما رو هم بتونن معالجه كنن. اگه خيلي پرت گفتم بهم نخنديد چون من از پزشكي هيچي نميدونم و شما صاحب نظريد!! ولي فقط همين قدر ميدونم كه در علم چيزايي كه يه زماني غيرممكن به نظر ميرسيده بعضاً بعد از مدت كوتاهي ممكن شده.
در مورد عمتونم ايشالله خدا به خير بگذرونه. ولي واقعاً نميتونم درك كنم يه نفر اينقدر ميتونه وحشتناك باشه !!
migam ke in ame jaane shoma be ki rafte????
پاسخحذفbe agha bozorg ya khanom bozorg???
ya nesf az agha bozorg nesfkhanom bozorg?
ya hich kodom
albate man bishtar fekr mikonam ke byad be khaanom bozorg rafte bashan
dar har soratkhoda nasibe kasi nakone az in amehaa
man ke chon ame va mamanam hamm hamderesei bodan zamani va doost, rabetashoon kheili doostanas ta rabete khahar shoharba arooss,,,,
ama ame shoma dige khodai nobareshee
man az inja mikhoonam neveshtehay shomaro hersammigire, che berese be shoma kee az nazdik in etefagha vasaton oftade
khoda khodesh rahm kone
خوب حالا كه به سلامتي موفق شدم برگرديم سر موضوع اين پست:
پاسخحذفبا اينكه وحشتناك بودن عمتونو الان دارم بهتر درك ميكنم ولي باز يه چيزو نميتونم درك كنم!! خوب مواجهه با همچين آدمي براي افرادي كه آمادگي ذهني ندارند واقعاً يه كابوسه. ولي شما كه از چند وقت قبل در تدارك و آماده سازي بوديد و به خصوصيات ايشون كاملاً واقفيد ديگه نبايد اينقدر حرص بخوريد!!! خيلي آروم باهاشون برخورد كنيد، اصلاً جواب نديد و اصلاً اهميت هم نديد، يه گوشو در كنيد يكي ديگه رو دروازه... مثل خود نازنين خانوم. شما كه خودتونم پزشكيد! اگه در نظر بگيريد كه اين آدم بيماره (همون ماليا يا يه چيزي تو همون مايه ها) بازم از دست يه آدم بيمار ناراحت ميشيد؟!
راستي يه سوال ديگه: شما از همون اوايل ازدواجتون چه دليلي داشت كه به بقيه توضيح بدين كي بچه دار ميشه كي نميشه؟ تا اين وسط يكي هم بخواد فداكاري كنه و بقيه هم هي بهش سركوفت بزنن؟؟ خيلي راحت ميتونستيد از همون اول بگيد اصلاً بچه نميخوايد و به بچه دار شدن اعتقاد نداريد و حاضر نيستيد واسه خودتون مسوليتي درست كنيد كه معلوم نيست آخرش چيه و خلاصه اينجور حرفا ديگه...
البته حتماً يه سري از فاميلا و دوستا باهاتون بحث ميكردن وسعي در مجاب كردن شما ميداشتن ولي به اونا هم يه جوري ميتونستيد جواب محكم و تلخ و دندان شكن بديد كه ديگه چيزي نگن! اينجوري ديگه نه دلشون واستون ميسوخت و نه نازنين فداكاري ميكرد. نه؟
خوب حالا كه گذشته ديگه...
من براي حل شدن مشكلاتتون مثل عمه سرور و باقي مشكلات دعا ميكنم.
نميدونم چرا ولي حس ميكنم شما و خانومتون رو خيلي وقته ميشناسم!! خيلي هم دوست دارم از نزديك ببينمتون! اگه دوست داشته باشيد يه بار (حالا يه مدت ديگه كه خواننده هاتون بيشتر بشه) يه قرار بذارين كه اونايي كه اينجا رو ميخونن يه جا جمع شن از نزديك همو ببينن! ميدونين آخه من كلاً جنبه ي فضاي مجازي و اينا رو ندارم :D
چون خيلي داره حال ميده كه ميتونم نظر بذارم حالا همينطوري يه نظر ديگه هم ميذارم((:
پاسخحذفبا اينكه قسمت نظرات وبلاگتون درست شده ولي براي بهتر شدنش پيشنهاد ميكنمقالبشو عوض كنيد كه يه كم از اين فضاي تيره در بياد، فاصله ي بين خطوط و زيادتر كنيد، فونتشو بزرگتر كنيد كه خواناتر بشه... كلاً اگه بتون از blogspot نقل مكان كنيد به يه جاي ديگه كه خيلي خوب ميشه:D
ديگه چي؟؟ نه... ممنون، فعلاً پيشنهاد ديگه اي ندارم!!!
امیدوارم سفر بعدی عمه جونتون سفر آخرت باشه
پاسخحذفباور نمی کنم این عمه خانم شما اینقدر زن بی محبتی باشه. آخی... چه کشیدین شماها..
پاسخحذف