۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

پايان اميد ها

هوا هواي ارديبهشت بود هواي بارون و سبزي و گل هاي بنفشه كاشته شده توي باغچه خونمون نازنين از كار برگشت من چند روزي كار و تعطيل كردم دست و دلم تو اون هوا با مريضي و آه وناله حال نمي كرد نازنين كيفشو انداخت رو مبل يه مصرع از شعر فريدون مشيري رو كه مي گفت :فريدون اين تويي يا نقش ديوار رو با تغيير برام خوند:
اي امين آيا تويي يا جرز ديوار ؟چرا انقدر زود برگشتي از سر كار تن پرور ؟
-خودت چرا زود برگشتي؟
-من 3 تا ني ني دنيا آوردم يك از يك ريقو تر ولي اوليه كپل بود خيلي مموش بود !
نازنين پزشك زنانه من هميشه به خاطر اينكه كارش به بچه ها بر مي گرده ناراحتم ولي هيچ وقت بهش نگفتم
-نازنين مي اي بريم مسافرت ؟
-آره كي بريم
-حالا بذار از دهنم دراد بعد تو هوا بگيرش
فرداي اون روزراه افتاديم بريم با هم كردستان هنوز به قزوينم نرسيده بوديم كه اون بچه پريد وسط جاده وچون داشت مي دوييد خورد زمين پامو گذاشتم رو ترمز
-امين زيرش مي كنيم
فرمونو چرخوندم ماشين برگشت ميگن ماشين برگشت من كه چيزي يادم نمي آد تو اون لحظه چيزاي ديگه يادم مي اومد:
بابام از سفر برگشت برام يه خرس نارنجي آورد
زنگ درو زدن حتما بابام اومده !نه مباشرشه چي به مامان گفت كه داره داد مي زنه ؟چرا خانم جان از حال رفت
همه لباس سياه پوشيدن پس چرا بابام نمي آد ؟ياسمن شكلاتمو برداشت ميگه ديگه بابام نمي آد من ميرم پيش مامان گريه مي كنم
به زور مي خوان بفرستنم يه جايي كه اسمش مدرسست صداي آژير قرمز مي آد جنازه باباي ياسمنو از جنگ مي ارن باباش دكتر ارتش بود شاگرد اول ميشم شب كنكورمه چقدر استرس دارم دانشگاه قبول ميشم نازن
نازنينو مي بينم !چرا انقدر برام آشناست ؟ چقدر دوستش دارم
تا حالا بهت گفتم چقدر دوستت دارم ؟
نازنين يه دونه گلابيه تو يخچالو بر مي داره دنبالش مي كنم از دستش بقاپم اون گازش مي زنه منم اونو گاز مي گيرم مي خنده منم لباي خندانشو مي بوسم آخ نازنينو يادم اومد فهميدم كجا ديدمش خدا كنه نميرم !خدايا نذار بميرم ...............ديگه يادم نمي آد
.
.
.
. حالت تهوع دارم دلم نمي خواد چشمامو وا كنم چون بايد برم بيمارستان
-آقاي دكتر صداي منو مي شنويد؟
-يعني در حين كار خوابم برده؟
چشمامو باز مي كنم دنيا انقدر ناجور دور زد كه حالم به هم خورد يه دست آشنا شونمو گرفت
-ن ن ن نا آه زنييييييييييييييييييييييييييييييييي
صداي كلفتي جوابمو داد از شدت گريه صورتش قرمز و پف كرده بود
-دكتر داشت به پام سوزن ميزد
-چرا دردم نمي آد؟
-دردم نيومد قرار شد كه تا آخر عمر پام دردش نياد پاهام صبور شده بود حتي با آهن داغ هم آخ نمي گفت
من از زانو به پايين فلج شدم دوست نداشتم ديگران با گريه زاري بيان بالا سرم فقط نازنينمو مي خواستم
فقط اون كنارم بود فقط اون پيشم بود اون برام گريه مي كرد اون ازم پرستاري مي كرد
نازنين عزيز دل من عمر من نفس من حالا به جز اينكه بايد بچه دار نشدن منوتحمل كنه بايد از يك مرد مريض هم پرستاري كنه اين ديگه نامرديه
خدايا چرا گذاشتي زنده بمونم چرا به حرفم گوش كردي ؟

۲ نظر:

  1. يادم نيست اين جمله رو كجا خوندم:
    "خدايا شكر كه گاهي دعاهايم را مستجاب نمي كني"
    واقعا حيف مي شد اگر شما و نازنين از فرصت عشق ورزي به يكديگر محروم مي شديد.پس شكر كه خدا به شكايت شما از زنده ماندن ، اهميتي نداد.

    پاسخحذف
  2. سلام امين خان
    دنيا همه رقمه قشنگ و زيباست
    زندگي كن براي خودات و نازنينت
    شاد باش و بخند

    پاسخحذف