۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

از اين به بعد اين وبلاگ را از اينجا دنبال كنيد

www.ghribname.persianblog.ir

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

يك دانشجو مي نويسد

آن روز ها را خوب به ياد دارم كه با فشار درس مي خواندم ،وفكر مي كردم دانشگاه يك جاي خوب است ،نمي دانستم چرا ....؟
همه چيز را از همان روز اولي كه دانشگاه رفتم فهميدم ،از بي حوصلگي استاد براي توجيه دانشجو ،گاهي هم بي سوادي اش و گاهي هم ....و آن شعار مزخرف كه اينجا دانشگاه است و دانشجو خودش بايد ياد بگيرد !!!!!وانگار استاد در جامه ي شلغم ظاهر مي شود !!!!كه هيچ نمي فهمد و يا خودش را به نفهمي مي زند كه زياد براي دانشجويش تو ضيح ندهد !!بعد كه كمي جا مي افتي ،مي فهمي كه نه فقط استاد ،اينجا دانشجو هم ميلي براي دانستن ندارد !!يك عده از آن اول مي آيند كه مدركشان را بزنند زير بقلشان و عده ي ديگر اگر يكي توي سر استاد مي زنند ،دوتا بر سر كتاب هايشان و هزار تا بر سر خودشان ؛علتش نماندن است ،در جايي كه هيچ انگيزه اي نيست براي زندگي كردن و پيش رفتن و بودن ،انگار خاك ايران غريب شده است و انگار اينجا عين غربت است !!
پي نوشت :ف. دورود دعا كن كه همه چيز درست و حسابي بگذرد !!!2-گفتم فلاش بك را به زودي بخوانيد نه الان 3- اون يكي وبلاگو بستن نمي دونم چرا!!!بايد يه رشته وبلاگ درست درمون يه جا بزنيم راحت شيم از دست اين بلاگر به خدا

۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

وطن يعني

وطن يعني دويدن در پي نان
وطن يعني كمك كردن به لبنان
وطن يعني عرب را چاق كردن
معلم هاي خود را داغ كردن
وطن يعني نبود تايد و شامپو
وطن يعني رئيس .... هالو
وطن يعني صف نونو صف شير
وطن يعني همش درگير و درگير
وطن يعني همين بنزين ،همين نفت
وطن يعني همين نفتي كه توي سفره ها رفت
وطن يعني همين آيينه ي دق
وطن يعني خلايق هر چه لايق

غربت نامه

تا كنون آن جا نرفتي ،گاهي مي ترسي كه آن جا بروي ،گاهي هم فكر مي كني هرگز تجربه اش نخواهي كرد اما امثال من چندين بار تجربه اش كرده اند ،خودم يك بار ديدمش ،خوب يادم نمي آيد كه چه شكلي بود اما فكر مي كنم زيبا بود چون شبيه نازنين بود ،بار دومش شبيه غربي بود ،آنجا كه جز تو و خدا ديگر كسي نيست !!!براي همين اينجا شد غريب نامه ،غريب نامه حكايت غربت ماست در اين دنيا !!!گاهي آدم ها شاد مي نويسند ،گاهي موضوعي نيست كه بنويسند و گاهي هم از چيزي مي نويسند كه هميشه از ان مي ترسند يا غافلند يا ......من ،امروز ولي مي خواهم بنويسم ،مي خواهم برايتان از تجربه هاي بازگشت بنويسم ،از تجربه هاي راهي كه شايد براي معدود آدم هايي پيش مي ايد و از تجربه ي مرده ي متحرك بودن !!!!،از اينكه بتواني و نتواني انجامش بدهي !!!زندگي ....شايد زهر مار باشد و يا شايد دلستر سيب باواريا !!!تو مي خواهي خود كشي كني يا مي خواهي زنده بماني ؟؟؟تو انتخاب كن !!!!!فلاش بك را بزودي بخوانيد
پي نوشت :بلاگر قات زده8 واسه همين اين سري هم فونتمو مورچه خوار ي بود !هم رنگ سبز نداشتم كه بنويسم !!2-از كامنت گزاريتون كه ديگه نا اميد شدم ولي انصافا فلاش بك رو بخونيد ،قصه هاي جالبي از آدم هاي جالبي توشه !!البته اگه قلم من بتونه قشنگ بنويسه 3-اگه راستش رو بخوايد اوضاعم خيلي رو به راه نيست واسه همين آپ نكردم 4-ف.دورود جون حكايت همون هم سنگراي نازنينمه كه بلا نسبت شما دهنمو صاف كردن 5-نينگا ني ني رو ببوس 6-براي مرحوم كردان كه به خاطر جراحات سنگين شيميايي (!)به لعنت خدا رفت همه با هم طلب هر چي دوست دارين بكنين ،7-اون دنيا به كردان ميگن اعمالت چرا اين شكليه ؟ميگه من دكتراي نيكوكاري دارم ،مداركشم موجوده !!8-امروز يه كار غير اخلاقي كردم نيش زنبور رو تو خونه ديدم ،خيلي وقت بود اين طوري حال نكرده بودم وقت كردين برين !!!نگاه كنين

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

قرمه سبزي ها

صبح روز13 آبان كه ميشه نازنين گير پيچ ميده كه الا و بلا مي خوام برم تظاهرات مشتي باشم بر دهان استكبار داخلي
،اولش هي جانمان را فدايش مي كنيم كه نرو نازنينم ،بعدش هي قربان قد وبالا وچشم هاي سبز و نمي دونم چه اش مي روم كه نرو !!حرف توي گوشش نمي رود ،دست آخر آن روي سگم به بالا مي آيد و مي گويم :مي خواي بري ،برو بچه ي منو با خودت نبر ،مگه اين بي شرف ها حاليشون ميشه ؟يه دفعه مي زنن ناك اوتت مي كنن ،آرزوي 12سال زندگيمون رو بايد به گور بسپريم !!!اين رو كه ميگم و بعدشم كه دوباره هي قربانش مي روم و هي فدايش مي شوم ،منصرف مي شود !
يك ساعت بعد كه مي شود تصوير آشنايي پشت آيفون تصويري مي بينيم !!سيما بود !!!دردانه و ته تغاري و ... خواهر سلما !!
مي پرد تو و مي گويد !!!امييييييين بهم افتخار كن !!!
-ما كلا چيز ميز واسه ي افتخار زياد داريم ته تغاري !!!
-نه من دانشجوي حراستي شدم بايد بهم افتخار كني !!!1
اين را كه مي گويد ،بند دلم پاره مي شود !!!اي بابا به سر بچه هاي اين خانواده انگار به جاي مو ريشه ي قرمه سبزي گرفتن !!!اون از خواهر مكرمشان كه دهن ما را دو سه دور ارتودنسي فرمودند تا دو ترم تعليقي شان را مهر بخشودگي زدند و اين هم از اين يكي !!!ولي خداييش اين يكي نوبره !!!نازنين ترم 7 بود كه تعليقي خورد !اين يكي هنوز يه ماهو نيم نشده كه ميره دانشگاه !!!آخه
-رفتم تو يه دونه ازين قول تشن هاي حراستي ،گفت واسه ي 13 آبان چه نقشه اي تو سرت پروروندي ؟
گفتم مي خوام2 فصل رياضي بخونم !!
گفت بچه مگه من باهات شوخي دارم ؟
-گفتم شما بر چه اساسي منو آوردين اينجا
-ما عملكرد تو رو تو دانشگاه نقد كرديم بگو به چه گروهك سياسي متصلي ؟
-آقا فرمودن نقد بايد منصفانه باشه !!!من ترم يكم !!هنوز جاي فني ميرم كتابخونه مركزي !مي خواي به چه گروهي وصل باشم ؟تازه اين بليطم !!من 13 آبان اصلا اصفهان نيستم !!!
خلاصه اون هي گفت و منم هي آقا ،آقا كردم
اين را كه گفت كمي آرام ميشوم ،ديدم اين يكي مخش بيشتر از خواهرش كار مي كنه !!!اگه نازنين بود حالا براشون از شريعتي مي گفت !!!نه از آقا!!!!!!!!
پي نوشت :ما كه نرفتيم !يعني نشد كه بريم !!زن و بچه ي مان هم كه نميشد بديم صاف دست اين بي پدر ها ،شما اگه رفتين چه خبر ؟جمعيت خوب بود ؟
2-ف.دورود من هميشه فكر مي كردم ف.درود ي !!!!!
3-خوب گاهي آدم اعصابش داغون ميشه !!باور كنيد وقتي همه چيزيه هو رو دلتون تلمبار ميشه !!اصلا نمي تونيد صبور باشين

۱۳۸۸ آبان ۱۰, یکشنبه

میشه یکی بیاد من دنده ش رو بشکنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امروز به طرز ناجوری مگسی ام ،چراشو نمیشه گفت
یه چیزی بنویسید که آروم شم
1-نگین عزیز ما بی یاد شما زنده نیستیم
2-این اخبار تون چی شد پس؟
3-شادی خانوم هیچم این طوی نیست ،اگه می تونی خودت گلابی غیر چینی پیدا کن تو این فصل
4-ف.دورود جان از اینکه برای حرف های صد من یه غاز من وقت می ذای ممنونم و بدام دعا کن
5-همین دیگه تا نزدم کامپیوترو له نکردم باید برم چون ئارم حرص می خورم بی جهت

۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه

گلابي

ساعت 3:15 دقيقه بوق سگ :
-اميييييييييييييييييييييين ؟؟؟؟
-هوم م م م م م م م م م !!!!!
-پااااااااااااااااااااااااااااااااااااااشوووو!
-ياد چه نتيجه ي مهمي افتادي نصفه شبي باز ؟؟
-ببين برام گلابي مي خري ؟؟؟
-الان كه گلابي پيدا نمي شه كه !عزيزم
-من گلابي مي خوام خوب
-باشه يكي رو مي فرستم فردا بره برات پيدا كنه
-امين
-جونم
-ميگم رسيده باشه ها
جشم
-امين
-ها
ها نه بله
بله
-چيني نباشه ها
باشه
امين ؟؟
بله !!!
شب بخير
ساعت 4:52 كله ي سحر :
-كيه اين وقت شبي زنگ زده خونه ي مردم ؟
-امين نكنه يكي مرده باشه !!!
-نه بابا
-شماره رو بخون ببين كيه
-پيش شماره ش مال ايران نيست
-پيش شماره ش چيه ؟
-فكر كنم عمه سرورته
-اي واي خودتو به خواب بزن
-چرا ؟
-براي اينكه باهاش حرف نزنيم ديگه
-خوب احمق گوشي رو بر نمي داريم ،اون كه از پشت تلفن نمي بينه كه !!!!
صداي بوق پيغام گير :همين الان فهميدم زنت حامله ست مبارك باشه ،خدا كنه به مادرش بره ،تو قد و قواره ت زيادي درازه !!!!ولي مثل خودت بور باشه خوب ميشه و....
نصف حرفاي عمه سرور خورده شد چون پيغام گير فقط 1 دقيقه مي تونه مكالمات رو ضبط كنه و من ازين بابت واقعا
خدا رو شاكرم !!!
پي نوشت :بالاخره نگفتين برنامه 13 آبان چيه
2-پويا پناهي طرحت ،خفن ضايع بود
3- حالا واقعا واسه 13 آبان تجمعي هم در كاره يا فقط دادار دودوره ؟
4- براي اولين بار مي گيم دم بچه هاي دانشگاه آزاد گرم !!!
5- خانم دكتر وحيد دستجردي ،تعطيلي مدارس رو به علت شيوع آنفولانزاي خوكي در فصل آبان و چند روز مانده به روز 13 آبان خواستار شدن
6- خوابگاه دانشگاه اصفهان دو مورد آنفولانزا ي معروف به خوكي رؤيت شده ،و تا به حال هيچ اقدامي منوط بر آگاه سازي دانشجويان صورت نگرفته !!كه يك وقت بچه هاي غربت نشين مردم بد به دلشان راه ندهند !!خوب آنفولانزا رو كه شما ها اختراع نكردين كه بيان يقه ي شما رو بگيرن ،چرا كتمانش مي كنين با جون بچه هاي مردم بازي مي كنين ؟؟به خدا ،خدا يك بلايي سر بچه هاتون مياره كه....كه يك نمونه اش را هم چند وقت پيش ها ديديم

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

و هنگاميكه بندگانم از من پرسيدند ،(بگو )همانا من نزديكم .....

چشم هايش را كه باز مي كند مي بيند كه يك جاي دور افتاده است ،يك بيابان كه آفتاب به مانند تيغ حتي به استخوان هايش هم رحم نمي كند !آ» قدر پي سراب در آن بيابان دويده بود كه ديگر اميدي براي زندگي نداشت
او از تشنگي همان جا مي ميرد
اما خدا او را رها نكرده ،اينجا بالاخره جايي هم هست كه در آن دو قطره آب پيدا شود !!
خدا هميشه بزرگ است !!!مي داند !
خدا ،خداي بزرگ مومنان است ،خدا ،خداي بزرگ دل شكسته ها هم هست ،خداي بي پناه ها ،خداي مضطرب ها ،خدا پولدار ها ،خداي بي درد ها ،خداي دربندها ،خداي ......،خداي دزد ها ،آدم بد ها ،خداي گناهكار ها خدا پناه همه هست ،پس چزا پناه او نباشد مگر او را خدا نيافريده ؟بالاخره وسط آن بيابان جايي هم پيدا مي شود كه كمي سايه باشد ،جايي هم پيدا مي شود كه يك قطره آب باشد ،جايي هم پيدا مي شود كه خدا باز هم نشان دهد كه خداست !كه رحمان است كه رحيم است !فقط بايد خودش را نبازد ،فقط بايد ادامه بدهد !خدا خودش مي بردش همان جا كه قرار است ايمان بياورد ؛به بزرگي خدا ،به ناچيز بودن خودش ،به مهربان بودن كسي كه در بزرگواري همتا ندارد
خدا ؛آن پنجره ي روشن در تاريكي ؛آن خنكاي سايه در گرماي داغ كوير ،خدا آن رحمان رحيم
خدا آن ناجي هميشه بزرگوار است
پي نوشت :
1-غيبت هايم طولاني است چون در اين هاگير واگير مجبورم به درس هايم هم بپردازم
2-نگين عزيز همراه هميشگي ما ؛درگذشت عزيزترينت را به تو تسليت ميگم اميدوارم ...
3-گاهي هم دعا كنيد براي كساني كه هرگز نمي شناسيدشان
4-اگه كسي از برنامه 13 آبان خبر داره براي منم بگه !

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

كوري را هرگز به خاطر آرامضش تحمل مكن

پيام فوري :
اللهم فك كل اسير
بسم ا.. الرحمن الرحيم :
و خداوند انسان را آفريد تا .........
و او را نهي كرد كه اي انسان .......
و به او آموخت كه ........
و سكوت و سكوت و...
امروز و اينك تقيه ي درد زيباترين نمايش ايمان است و آيا هيچ مي دانيم كه علي چرا چهار هزار خر مقدس حافظ كل قرآن و شب زنده دار صائم الدهر قائم الليل را در نهروان به زير شمشير خود مي گيرد
و هر چه خدا ساخته است همه شيشه هاي نازك بي رنگند و ما اكنون از وراي آن همواره او را مب بينيم اوست كه هيچ گاه غايب نيست پس
اللهم فك كل اسير
پي نوشت
1-از هفته ي آينده وبلاگ اول كه موسوم به سرنوشت .....با قلم نازنين در همان راستا شروع به فعاليت مي كند !
2-شريعتي يا مطهري از نظر شما كدامش ؟؟/

يكي براي هميشه

براي پزشكي به دوست داشتني دكتر شيرين ايراني
شيرين جان سلام
از آن زمان ها كه هر روز صبح مصيبت كوچكم را با صداي زنگ تو آغاز مي كردم زياد نگذشته است ،از آن زمان ها كه مي گفتيم شيرين ايراني را مي شناسي ؟آره همون كه رتبه ي كنكورش 4 بود ،آره آره همونو ميگم از اون موقع هم زياد نگذشته !!!شيرين جان غم غربت روي دوش ما هم افتاد ،آرزوي ما هم به ديار غربت شتافت ،آنچنانكه تو رفتي و فاطمه رفت و.....
آن زمان ها كه تو خواهرم بودي زياد نمي دانستم كه غربت كمر شكن است ،كه تنهايي امان آدم را مي برد ،كه انگار خيلي سخت است كه از صبح بيرون بروي و شب وقتي خسته و با يك كوله پشتي كار باز مي گردي به جايي بروي كه هيچ كس انتظارت را نمي كشد ،انگار خيلي سخت مي شود كه كسي نباشد كه به فكرش باشي كه كسي نباشد كه به فكرت باشد ،گاهي هم فشار آن قدر به تو زياد شود كه بخواهي باز گردي !!!!
شيرين يك چيز را مي داني با هوش ها دو دسته اند :يك دسته آن ها كه از هوش زيادشان متوجه مي شوند كه بايد سخت تلاش كنند و ديگري آن دسته كه از هوش زيادشان زيادي تنبلند !!!!جزء دسته ي دوم بودن خيلي سخت است شيرين كه تو اصلا اين يكي را نمي داني !!!!!
شيرين تو كه رفتي ،با عزم رفتي با شعف و با عشق كه بياموزي و كار كني و خوب باشي و لي آرزوهاي ما كه آن سمتي رفت ديدم براي من زياد سخت است كه مثل تو باشم اي خواهر نازنينم
شيرين ايراني
سلما .م
پي نوشت :
1-اين هم يه چيزي بود ديگه بخونينش
2-اگر مي دونستم اين قدر رو ي پدرشان حساس اند زود تر بر پدرشان لعنت مي فرستادم ،از ديشب بي بي سي باز بود

۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه

فلسفه وجود من

صبح به صبح كه با صداي تهوع از خواب بيدار مي شوي و منتظري كه محض رضاي خدا اوضاع كمي خوب باشد باز هم چيز هاي زيادي مي شنوي مثلا ً اينكه مادري با كارد ميوه خوري سر بچه ي 5 روزه اش را مي برد !!!!!
فلاني اعدام ميشود ونمي دانم چه ها ي ديگر كه ميشنوي كمي با خدا مي خواهي درد و دل كني كه آخر خدايا بعد 9 سال زندگي الان چه وقت بچه دادن است ،درين زمان كه همه ديوانه شدند !!!!اما باز هم وقتي به يك لطافت معصوم فكر مي كني كه مي تواند بيايد و تمام فكرت بشود و جاي تمام فكرهاي بد زندگيت را پر كند كمي از خدا براي تنوع كوچكش تشكر مي كني !!!نازنين شب ها پنجره را باز مي كند ومن تا خود صبح مي لرزم وصبح كه مي شود نسيم به صورتم مي خورد !!كاش دختر باشد ومثل اين نسيم نوازشگر !!!!!
-امين !
-م م م م م م م م م
-پاشو ببين چه قبضي برامون اومده
-آآاآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآاااخ خ خ خ خ خ خ
-چي شد ؟
-گردنم !!!مثلا شكسته ها !!!!
-خوب به من چه ؟؟؟؟من فقط صدات زدم خودت اين طوري چرخونديش ،آورديش بالا !!
-خوب حالا قبض چي اومده ؟
-قبض موبايل من
-خوب پس به من ربطي نداره
-دقيقا به تو مربوط ميشه
-چرا ؟
چون جنابعلي وصلش مي كني به لپ تاپ باهاش ميري تو اينترنت
-آها از اون جهت ؟خوب حالا چه قدري اومده ؟
-460 هزار تومن !!!
-چقدر ؟؟؟؟
11 سال پيش در چنين روزي !!
-امين جان ،مادر ميدوني پول تلفن چقدر اومده ؟؟؟
-نه مادر جون
-پس اول قول بده كه پولشو خودت ميدي
-چشم
-47 هزار تومن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نمي دونم چرا فلسفه ي وجودي منو خدا با پول تلفن نوشته !!!با يه حساب سر انگشتي مي فهميم كه نصف حقوق اين ماه من ميره پاي پول تلفن در ضمن به دليل شكستگي گردن اين ماه از مطب هم خبري نبود و كلا همه اش پول بيمارستان ميشه !!!يعني تقريبا معادل 17 تا كشيك 15 ساعته در ماه !!!!آن هم درست زماني كه داريم به اميد خدا ايالوار(شايد هم عيالوار) مي شويم !!!!
پي نوشت :
1-از حال نازنين پرسيديد و بايد بگم مثل اغلب خانوم هاي باردار مي مونه كه .......كلا هي گلاب به روتون و هي روي من به ديوار !!!
2-به من سفارش فرموديد كه به نازنينم رسيدگي كنم و من بايد بگم كه بنده هنوز در بستر به سر مي برم و هنوز نمي تونم سرم رو بالا بيارم چه برسه كه بخوام به تازنينم هم رسيدگي كنم ،فعلا مثل هميشه ضبط و ربط بنده هم به دست اين همسر بزرگوار و مهربان استش!!!!
3-فرموده بوديد كه چرا به وبلاگ هاي ديگران سر نمي زنم كه در چند پست پيش از دوستان به خاطر اين مسئله معذرت خواهي كردم چون الان فقط 15 دقيقه مي تونم برم تو اينترنت و اونم با موبايل و تازه گردنم هم اجازه نمي ده كه بخوام بيشتر از اين از كامپيوتر استفاده كنم ان شا ا.. بعد از اينكه اندكي بهبودي حاصل شد از خجالبت دوستان در مي آيم
4-اين پارازيت ها هم خيلي بده من نمي تونم سريال ويكتوريا رو از فارسي وان ببينم !!يكي نيست بگه آخه بي پ د ر ها دردتون بي بي سي خوب همون رو پارازيت بفرستين !!!البته اينم از......شونه
4-يكي ازم پرسيده بود كه آيا معلول نخاعي ام ؟خير بخشي از اعصاب زانو هاي من آسيب ديده به طوري كه از زانو تا مچ پا فلج حركتي هستم و از اونجا به بعد هر چه به انگشت هاي پاهام مي رسم مشكلات حسي پيدا مي كنم !!
5-به قول فرشيد منافي دوستتون دارم ،قربون همتون ......

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

چگونه اساتيد را دو ،سه بار دور بزنيم (ويژه سال صفري ها )

جلسه اول :
استاد :مي خوام بگم رابطه ي من با شما مثل پدر و پسر ميمونه يعني من پدر شمام شما پسر منيد يعني شما پسر منيد من پدر شمام اين يعني من اگه يه چيزي به شما ميگم نبايد ناراحت شيد چون من پدر شمام شما پسر منيد يا شما اگه جووني ميكنين سر كلاس من يه حرفي مي زنيد من نبايد چيزي بگم چون شما پسر منيد من پدر شمام خلاصه اين كه من پدر شمام شما پسر من !!!
45 دقيقه بعد :در باز ميشود و يك گروه سال صفري ديگر به كلاس اضافه مي شود
استاد :شما نبوديد داشتم به دوستاتون ميگفتم كه رابطه ي ما مثل .............
و اين بود يك كلاس از سري كلاس هاي پر بار تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي كه آن زمان ها در دانشگاه تهران به صورت جداگانه براي خواهران و برادران ارائه مي گرديد اما جلسات بعد :
استاد مي خواهند همان اول ساعت حضور و غياب را انجام دهند ،حضور و غياب كه انجام مي شود بچه ها از رديف آخر از در پشتي خارج مي شوند و همان يك عده دوستان بسيجي و اين حرفا سر منبر آقاي پدر مي مانند خوب البته استاد نبايد ناراحت شوند چون ايشان پدر ماست و ما پسر او
چند جلسه بعد استاد تصميم مي گيرند كه زين پس در آخر كلاس حضورو غياب بفرمايند :
15 دقيقه ي آخر كلاس بچه ها رديفي از در پشتي وارد كلاس مي شوند و با كمال پر رويي كه در يك پسر وجود دارد چشم در چشم پدار خود مي گويند حاضر (همان بله )
چند جلسه بعد استاد تصميم مي گيرد مشت محكمي بكوبد بر دهان استكبار و وسط كلاس حضور و غياب كند كه يكي از دوستان سال صفري كه برايش بيوئ شيمي و تاريخ تفاوتي نمي كند مي پرد از كلاس بيرون و توي راهرو داد ميزند استاد فلاني مي خواهد حضور و غياب كند و فرزندان عزيز همه ميروند سر كلاس و بعد از حضور و غياب دوباره از كلاس جيم مي شوند !!!!!!!اينو نوشتم چون مي دونم سال صفري زياد داريم تو وبلاگ !!!!!
اوضاع ما هم بد نيست نيمچه گردني داريم كه كمي زياد همه ش درد مي كند و نازنين كه يه كمي بد حال است كه طبيعيه !!!!فعلا اتفاق جديدي نيفتاده
پي نوشت :اونايي كه مي خوان براي ما نظر خصوصي بذارن مي تونن به آدرس زير بفرستن
2-چيزي ندارم كه بگم
3-واقعا كه كامنت گذاريتون در حد تيم مليه اين طوري نه تنها وبلاگ جديد نمي نويسم بلكه به اين نتيجه رسيدم كه كلا درشو تخته كنم !!!!!!!!!!
salma.solh@gmail.com

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

حضور سبز

خسته ولي با انگيزه از كوه بالا مي رود ،ديگر روزگار به او آموخته كه زندگي ديگر آن بازي بچگي ها نيست كه همه چيز به زيباترين و قشنگ ترين وجه ممكن ختم به خير شود ،ديگر زندگي به او آموخته كه روياها روزنه ي كوچكي براي زيستن است و انگيزه تنها سرمايه ي زندگي !
انگيزه اش براي به دست آوردنش زياد است او ديگر در مشت مرد است ولي راه آن قدر طولاني است كه نمي داند چطور سال ها نبود آن را تحمل كند ،گاهي صداهاي شادمانه به گوشش مي خورد و او از شادي ديگران ناراحت مي شود ،مادرش در تمام آن سال ها كوشيده بود كه او بد دل بار نيايد اما اين ناراحتي از سر بد دلي او نبود ،اين ناراحتي براي خودش بود و حسرت جاي خالي حضور آن در آن زندگي .....
آن روز بايد مي رفت و روحش را تازه مي كرد ،كوه جاي خلوت زندگي اش بود و جايي براي دور شدن از حسرت هاي زندگي ،اما از كوه بالا نمي رفت او داشت باز مي گشت چرا كه مي دانست انگيزه اش براي بودن نبود او نيست حضور معجزه اي زيباتر ي است كه وجودش لطافت بهار است ،ترنم باران روي لب هاي مرده ي زندگي و جاي پر حضور به جاي آن همه حسرت هاي سنگي است
سال ها مي گذرد و او كوه را ترك كرده است ،پله هم را ترك كرده است ،چون مدت هاست كه ديگر پاهايش او را در اين جاده ي صعب العبور زندگي ترك گفته است ،اما او كماكان از كوه سخت دشواري ها بالا مي رود نه با پا با نگاه سبز تو ،و با خيالي كه مي پنداشتيم كه ديگر حسرت شده ست و با حضور ناگهاني و شايد كمي بي موقع يك انگيزه كوچك كه روزي بزرگترين روياي ما بود
نازنين مادر شدنت مبارك
پي نوشت :1-مي خوام يه وبلاگ جديد تو همين سري صفحات بلاگر بسازم كه در اون داستان هاي كوتاه بنويسم ،البته شايد كمي هم بلند ،در مورد بعضي حوادث زندگي خودم يا ديگران يا كمي هم تخيلات ببينم تا چه حد تخيلاتم بالا مي ره ،نظرتون رو راجع به اين وبلاگ دوست دارم بدونم
2-از تبريك هاي صميمانه شما متشكرم
3-يك سوال كليشه اي اما مهم ،نقش رسانه هاي مجازي در پيشرفت فرهنگي يك جامعه از نظر شما چي مي تونه باشه ؟

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

دخترم نسيم

سلام مي كند ومن چشم هايم به ديدارش روشن مي شود ،مسعود هم طبق معمول ان وسط ها خودش را مي رساند
مي پرسم حال اصفهان چه طور است
مي گويد آبش سنگين است
مسعود هنوز سرش پايين بود
نازنين به طرز ناجوري رويش سفيد و بي رنگ شده
-خوب امين !!!تو وبلاگت حرفاي بد بد نوشتي چي اين طوري افسرده ت كرده ؟اين كه افتادي گردنت شكست ولي نخاعت هيچ چيش نشد يا بابا شدنت ؟
-چي چي شدنم ؟
-نبايد مي گفتم نازنين نه ؟خوب چرا بهم نگفتي كه سوتي ندم ؟؟
-چي چي شدنم ؟اين چي ميگه نازنين
نازنين ناراحت و بي حوصله از اتاق مي زنه بيرون ،پشت بندش سيما و مسعود مي روند و من توي اتاق با رويا يا كابوس پدر شدن تنها مي مانم
كمي با خودم فكر مي كنم كه آنم زمان ها كه منو نازنين فقط براي هم زندگي مي كرديم بهتر بود ،آن زمان ها كه بهانه اي جز حضور هم نداشتيم ،ولي ما سال ها حسرت اين اتفاق را خورديم و حالا ديگر .......
با خودم فكر كردم كاش دختر باشد كه نازنين تو آمد و بي مقدمه گفت :دوست داري اسم پسرم رو چي بذاريم ؟
-نمنه ؟پسر كدومه ؟هنوز كه معلوم نميشه !من دوست دارم اسم دخترمو بذارم نسيم
-نخير همين كه من ميگم پسرم
-دخترم
پسرم
دخترم
-اصلا تو زيادي داره بهت خوش ميگذره اين جا
-چه ربطي داره نازنين
-باز به من ميگي دارم حرف بي ربط ميزنم ؟
-من چيز مي خورم
-نوش جان
-اه
امين از وقتي مريض شدي ظرف ها تو سينك موندن
-از وقتي مريض شدم تو رو حسابي نديدم
-انباري هم پر سوسك شده
-نقش من تو خونه با مش رحمان چه فرقي مي كنه ؟
-مگه بايد فرق كنه ؟
-نازي ي ي ي ي ي ي ي ي؟؟؟؟؟؟
-مي دوني چقدر دوستت دارم ؟
پي نوشت :آه چقدر پوشك بچه گرونه ؟؟؟
2- بسه ديگه از شريعتي ننويسيد از يكي ديگه كه دوست داريد بنويسيد !!!
3-امرئز اومدم خونه ديدم بي بي سي قطعه مال شما ها هم همين طور ؟

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

می خواهم زنده نمانم

امروز سلامت می کنم کمی افسرده تر از دیروز
امروز هوای سرم تنها و تنها هوای غریبی است و حسرت
هوای دلم هوای همان سایه مرگ است ،کاش آن روز روی سرم بود
امروز سلامت می کنم غمگین تر از دیروز نازنین
امروز چقدر سرم برای تو درد می کند ،کاش تو هم کمی بدانی چقدر بد حالم نازنین
امروز می خواهم زنده نمانم نازنین
کاش امروز بدانی بی تو دلم گرفته است در این هوای غریب
÷س این مدرکت به چه دردی می خورد ؟وقتی حتی اجازه نمی دهند که کمی کنارم بیشتر بمانی ؟پس این شغل مزخرف ما می خواهد کجا دستمان را بگیرد ،از خودم تعجب می کنم من که همیشه از بوی بیمارستان متنفر بودم پس چرا پزشک شدم ؟
نازنین امروز دیوانه ام ،آن قدر که می توانی روی حرف هایم حساب نکنی
نازنین من بی تو کجا بمانم ،من دورم از تو ،دور و دور و دور
نازنین من دورم از تو
دورم از تو .....
امروز دیگر هوای حوصله ام بارانی بود ،هوای حوصله ام بارانی بود
در این کنج غربت
در این هوای بیماری در زیر سایه ی رمیده ی مرگ ،امروز تنها و تنهام
من تو را می خواهم ،من اینجا نمی خواهم بمانم ،من نمی خواهم نا توان بمانم
نازنین دوستت دارم
پی نوشت :ببخشید هوای بیمارستان با آدم این طوری می کنه
بازم از شریعتی برام بنویسید
ف.دورود جان غم سنگینی غربت را می دانی می دانم که می دانی اما لا اقل تو با کسی هستی ولی آن گوشه و در آن شهر غریب سیما چه می کند ؟خودش نمی داند برایش دعا کن که هوای حوصله اش مثل امروز من هر روز بارانی است

۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه

سايه ي مرگ

چهره اش شب ها جلوي چشم هايم است ،دختر جواني بود كه روي تخت افتاده بود ،پرستار انگار نه انگار كه آن جا سي سي يو بود ،داد مي زد كه ساعت ملاقات تمام شده ،پسر جوان دست همسرش را مي گيرد و مي بوسد و اتاق را ترك مي كند و دختر ،همسرش را با چشم همراهي مي كند !از اتاق بيرون مي زنم و نمي دانم در چه حالي هستم !از رشته ام متنفر مي شوم ،مي دانم كه دوباره نقطه ي ضعفم مي سوزد ولي دوست دارم كه بسوزد ،مي دانم هنوز نمي توانم پزشك باشم و يادم برود كه .....حس آن دختر حسي بود كه در چند ماه گذشته هزاران بار تجربه اش كرده بودم حس احتياج و احتياج واحتياج ،حس بد تنهايي در اتاقي كه تنها و تنها بوي مرگ مي دهد و نه چيز ديگري اتاقي كه تنو تنهايي و خدا و شايد گاهي هم عبو و مرور فرشته ي مرگ!!
دندان هايم را بر هم مي فشارم همه متوجه حال بدم مي شوند از من مي خواهند بروم ولي نمي توانم !
به زور تنها صندلي ام را جلو مي برم و نگاه نمي كنم به كجا مي روم ،پرواز مرگ را در آن اتاق حس مي كنم ،مي دانم امشب در اين نزديكي اتفاقي مي افتد نا خوشايند ،^مي گويم از سي سي يو متنفرم ،مي گويم از رشته ام متنفرم ،مي گويم كه ........
ديگر هيچ نمي گويم ،فرصت فرياد زدن هم ندارم ،فكر مي كنم مرگ به سراغ خودم آمده ،حتي ديگر انتهاي پله هاي اضطرار را هم كه بدون پاگرد تا 5 طبقه پايين تر كشيده شده را نمي بينم و فقط صداي آشناي تو كه مي پرسي :مي داني چقدر دوستت دارم و صورت دوست داشتني ات كنار در كه مي گويي به خدا سپردمت !
به راستي هم اگر مرا به خدا نسپرده بودي ؟؟؟؟؟چه مي شد !!!!!!!!!!!!!!
امشب تمام فكرم سايه ي مرگ است كه بالاي آن اتاق بود و تختي كه بعدها خالي شد و اي كاش با شادماني خالي شده باشد
پي نوشت :هنگاميكه كار مي كنيد جز فلوتي نيستيد كه زمزمه ي روز ها را در قلبتان مي خوانيد و موسيقي جاودان خواهيد شد
2-پرزيدنت اوباما جايزه صلح نوبل را برد و ما را همه در بهت فرو برد كه تا پرزيدنت ..... هست چرا اوباما بايد جايزه صلح را ببرد
3-اگر تجربه ي مرگ داريد برام بنويسيد مي خوام بدونم اگه براتون اين اتفاق افتاده شما هم مثل من چيز خاصي تو نظر تون اومده يا نه ؟
4-اگر به وبلاگ هاتون سر نمي زنم ببخشيد چون اينجا تو بيمارستان دسترسي به نت برام كمه و از اون فرصت فقط براي به روز كردن و چك ايميل هام مي تونم استفاده كنم
5- بياييد از دكتر شريعتي يك جمله بنويسيم

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

دنيا بخواهد تو نخواهي...

خدا مي پرسد حالت چه طور است ؟
مي گويم همين كه حالم را مي پرسي يادم مي رود بگويم چرا اين كار ها را با من مي كني ؟!!!
خدا مي گويد حال كردي چطوري زنده نگهت داشتم
مي گويم بيشتراز آن كه فكرش را مي كردم
خدايا تو حفظم مي كني نه ؟آن قطعه ي گمشده ي زندگي من !!!!چرا آن جاست ؟
خدايا تو يك روز مي خواهي آن چه را كه من مي خواهم !مي دانم كه ...
خدا مي گويد : برو بچه جان رويت را كم كن ،پايت را اينقدر از گليمت دراز تر نكن !!ببين همه ي ما و اين فرشتگان بيچاره را مچل خودت كردي كه هي تو را حفظ كنيم !!ما مثلا آدم را با شعور آفريديم كه يه كمي به كارهاي ديگرمان برسيم !!ولي نمي دانم چرا همه دست نخورده تحويلش ميدن !خوب چشمت كور ببين با اون ويلچر بي صاحب شده ات كدوم گوري مي روي !خوب اگر چشمهايت عيب كرده اند برو دكتر !!ما اين همه آدم آفريديم هيچ كدام به كند ذهني تو نبودند كه اين همه پله را تشخيص ندهند !!خوب شد آن روز دستمان در كهكشان ديگري بند نبود و گرنه دير رسيده بوديم آن مهره ي شكسته ات نخاعت را قطع مي كرد !!!يه كم به خودت بچسب به زندگي ات بچسب ما كه بيكار نيستيم احوالات اين همه آدم و عالم را ول بفرماييم تو را حفظ كنيم !!خودت مي داني ديگر !!اگر دوباره تكرار شود قول نمي دهم !!!شايد اصلا اين ورها اوردمت كه ديگرجلو چشم خودمان باشي !!!اين طوري راحت تر حفظ مي شوي نه ؟؟؟
-خدايا من كه به رحمتت اميدوارم !
خدا مي گويد :با اين جمله ات خيلي حال كردم
-دنيا بخواهد تو نخواهي ........دنيا نخواهد تو بخواهي
خدا مي گويد:باز تو روت خنديدم پررو شدي ؟؟؟ما فعلا مي خواهيم اسرار گند كاري بعضي ها را روي دايره بريزيم !سرمان شلوغ است فعلا خودت مواظب خودت باش و فعلا آن گردن شكسته ات را زياد تكان نده كه يه وقت نخاعت مشكل دار نشود كه زنت مي آيد شكايت !!خودمان مانده ايم اين چه موجوداتي بود آفريده ايم !زن ها را مي گويم ها !!!دو هفته است ما را ول نمي كند آن قدر التماس مي كند دلمان برايش ريش مي شود آخر نمي فهمم ما كه چيز خاصي به تو نداده ايم اين چرا اين قدر برايت ميميرد !!!دو هفته است يه ريز توي گوشمان دعا مي كند !گفتيم اجابتش كنيم كه بلكن ما را ول كند بگذارد به خدايي مان برسيم !!امروز هم يه ريز مي گويد خدايا شكر !!!ما با تو چه كنيم اين زنت ولمان مي كند ؟؟؟
-خودت كه مي شناسيش !او كه به جز تو كسي را ندارد
-باز احساسات ما را جريحه دار نكن
-خدايا دنيا بخواهد تو نخواهي ..........................
ممنونم !!!
پي نوشت:فكر كنم فهميدين چرا نبودم !!!ببخشيد!!!!

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

از اول مهر متنفرم

روز اول مهر است و من از خانه بيرون ميروم كه سري به دانشگاه بزنم ،در راه بچه هاي زيادي رو مي بينم كه پايين برج خيابون آصف (زعفرانيه)واسه سرويس وايستادن سرم رو از پنجره بيرون مي كنم و داد مي زنم از اول مهر متنفرم !!!!بچه ها برايم دست تكون مي دن و اونا هم داد مي زنن منم همين طور !!راستش را بخواهيد اگرچه از دوران مدرسه خاطرات شيريني دارم ولي هيچ وقت دلم نخواسته كه دوباره بچه مدرسه اي بشم ،درست برعكس دوران دانشجويي كه هميشه مي خواستم دوباره دانشجو باشم !به دانشگاه كه مي رسم يه سري بچه مي بينم كه قيافشون داد ميزنه سال اولي اند !آخه فقط سال اولي ها روز اول مهر اونم روز 4 شنبه دانشگاهو افتتاح مي كنن !اول خندم ميگيره ولي ياد خودم مي افتم !!!روز اول مهر كه مي خواستم برم دانشگاه ،اون روز كلاسم ساعت 10 شروع ميشد ومن ساعت 6 صبح پا شدم رفتم حموم و موهامو درست كردم فكر كن !!!!!چون فكر مي كردم اونجا سالن مده !!بعد پياده راه افتادم از ولنجك تا تجريش رفتم !!و بعدشم رفتم دانشگاه !!ساعت 30/8 رسيدم دانشگاه و تقريبا كسي تو دانشگاه نبود !يواش يواش دانشگاه پر ميشه و من سر اولين كلاس حاضر ميشم !موقع حضور و غياب چنان ميگم بله كه همه بر ميگردن !دختر سفيد و چشم سبزي با لبخندي عجيب نگاه مي كند از خجالت آب مي شوم و مي خواهم زمين دهن باز كند و من ص3اف بروم توش !ياسمن بر مي گردد و بي صدا مي گويد خاك بر سرت كنن نديد بديد !!!مي گويم مگر شما بديد بديد بودي ؟؟خوب يه عمر آرزو داشتم ديگه !!چنان همه جا در مورد دانشگاه حرف مي زدم كه همه بفهمند من دانشجو ام !روپوش سفيدم را اتو كرده روي دستم مي انداختم و مادرم مسخره ام ميكرد كه ديگه لبو فروش محل هم تا حالا فهميده كه تو دانشجوي پزشكي هستي !خلاصه ترم اول رو هوا سير مي كردم !البته اين اسمش خود شيفتگي حاصل از دانشجوييه !!همه دارن وهمه .....
حالا اون دختر سفيد چشم سبز داره باهام زندگي مي كنه و هر وقت مي تونه ميگه :
-اه امين يادته اون روز...
-آره يادمه كه چي بشه ؟؟
-كه بري ظرفا رو بشوري
-چه ربطي داره نازي؟
-به من مي گي دارم حرف بي ربط ميزنم ؟
-من چيز مي خورم
-خوشمزه است ؟
-اه نازنين !!
-سوسول
-ديگه اين حرفو بهم نزن هيچ خوشم نمي آد
-پس برو ظرفارو بشور
-چه ربطي داره
باز به من ميگي ...........................
و زندگي ادامه داره !!حتي وقتي 900 هزار تومن ميدي ماشين ظرفشويي براي زنت و كلي هم پول سرايدار ميدي و دست آخر خودت مجبوري ظرفا رو بشوري
زندگي ادامه داره چون نازنيني هست كه منو مسخره كنه وبه من بگه كه چقدر دوستم داره و اگه ظرفا رو بشورم بيشتر دوستم داره !!
دوستت دارم نازنين !!!!!!با همه ي مصيبت هايي كه داري !!!!و از اول مهر متنفرم با همه ي ......
پي نوشت:مانياي عزيز مي خواي جوابتو تو وبلاگ بدم ؟؟؟
2-مسعود مي كشمت
3-ببينم شما از اول مهر خوشتون مياد ؟؟؟؟؟
4-اصفهانيا كامنت بذارن كارشون دارم

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

بي تربيت

وارد كه ميشود برق از كله ام مي پرد !!شنيده بودم بچه هاي امروزي زيادي پر رو هستند ولي اين يكي نوبرش بود !!راستش را بخواهيد هيچ از بچه ي لوس و ننر با تربيت هاي روشنفكرانه امروزي خوشم نمي آيد !مادر هايي كه فكر مي كنن به بچه نبايد نكن گفت و براي لوسي و بي ادبي بچه هايشان ذوق مي كنند !!به عنوان آدمي كه مدت ها اجاقش كور بوده و حالا مي تواند بچه دار شود هيچ وقت حس نمي كنم كه اگر بچه دار شوم چنين مي كنم و چنان برايش مي خرم !!!خلاصه از سر و كول مبل اتاق نشيمن بالا مي رود و نقل توي قندان را رو فرش مي ريزد ،از همه بدتر ميرود و گلاب به رويتان لگن مرا مي آورد وسط پذيرايي و حسابي مرا سنگ روي يخ مي كند !!!وارد حمام اتاق بالا ميشود و ريش تراش مرا پايين مي آورد !!!و مي پرسد اين چيه ؟؟؟ميگم ريش تراش !!!همه مردها سيبيل دارن ؟؟مي گويم بله !!!دوباره ميپرسد منم سيبيل در مي آورم ؟؟؟باز ميگم بله در مياري !!يك دفعه ناراحت ميشود و گريه مي كند و داد مي زند كه من دوست ندارم سيبيل درارم !!!!مادرش بالاخره صدايش در مي آيد و عوض اينكه بگويد بچه برو اين هايي كه برداشتي بذار سر جاش و از من معذرت بخواهد كه بچه اش (حيف بچه كه بگويم به او )رفته بالا و وارد حمام اتاق خواب ما شده و هر چه كه به دستش آمده آورده پايين و كلي هم بي تربيتي نثارمان كرده با لحني پر از لوسي به بچه اش مي گويد :چرا مادر ؟سيبيل كه دراري يعني مرد شدي واسه خودت !!اون وقت ميري دانشگاه مثل امين دكتر ميشي بعد برات خونه مي خرم بعد برات ماشين مي خرم !بچه ميزنه زير گريه بعد ميگه يعني بايد از پيشت برم ؟مامانش ميگه :نه من ميام پيشت تو مياي پيشم !!!بعد تازشم برات يه زن خوشگله خوش هيكل ميگيرم،مثل نازنين !!!اينو داشت به بچه 5 ساله مي گفت !!!بچه در كمال نا باوري گريه اش قطع ميشه و به مادرش ميگويد خوب ديگه مامان زن گرفتي برام ديگه نمي خواد بموني پيشم !!!!بعدش ميره سراغ پريسا بچه ي خواهر نازنين كه از ترسش پشت من قايم شده و مي گويد :اه اه تو كه رو لپ هات هم سيبيل داري !!!برو از اونايي كه مامانم مي خره مي چسبونه به پاش بعد ميكنه بخر و سيبيل هاتو بزن !!!!برام جاي سوال بود يعني اين پدرو مادر همه ي كارهايشان را جلو بچه انجام مي دهند !!!آخر خودشان ازين بچه تربيت كردنشان خجالت نمي كشن !!!گربه هم تا 6 ماه بچه هايش را به دندان مي كشد !!!سگ هم همين طور يهني بچه ي آدميزاد از توله سگم كمتر است كه همين طور ولش كنيم ؟؟؟؟همه چيز نوبر شده از همه بيشتر تربيت ها !!!!ما بچه بوديم زندگي مقررات داشت !يه نفر دعوامون مي كرد ،يكي باهامون حرف ميزد قانع شيم ،توي مهموني ها هي برامون خط و نشون ميكشيدن كه دست به فلان چيز نزن ،يا لا اقل خود صاحب خونه رو دعوا نمي كردن اگه بهمون ميگفت بهش دست نزن !!!پي نوشت :اوضاع كامپيوترم خرابه واسه همين اين طوري شد اين دفعه 2-ميگم واسه همتون فيلترم ؟؟؟چرا يعني پي نوشت ها كار دستم داده ؟؟؟3-ف.دورود جون سياهنامتو اينجا بستن !!!مامانت برام يه فيلتر شكن فرستاد تا پيدات كنم !!!4-از اينكه دير آپ ميكنم معذرت ميخوام بايد يه كاري رو رله كنم كه يه ذره سخته 5-تو پست بعدي ميخوام در مورد اولين روزي كه دانشگاه رفتم بنويسم از دستش نديد !!شايد شما هم تجربه تون مشابه باشه!!!

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

ختم پارتي

شب توي خوابگاه هستم تا به يكي از دوستان در جابجايي اتاقش كمك كنم تلفن زنگ مي زند صداي شادماني از پشت خط مي گويد سلام آقا ما رو شناختين ؟
-زهره تويي!!
-آقا آب دستتونه بذارين زمين بياين كه خانوم جان به رحمت خدا رفت
-كي ؟؟؟
به خانه مي روم ،اهل فاميل همه جمعند، زهره هي اين ور و آن ور مي دود و در حاليكه زور مي زند تا خوشحالي اش را قايم كند مي گويد آقا حيف شد زن نازنيني بود!!!!
البته من معتقدم كه هر كس را در جايگاه خودش مي سنجند يعني اونم دراكولاي نازنيني بود و حتما بي نظير(!)
روز تشييع جنازه كه مي شود از آن جا كه قد بلندترين فرد فاميل من بودم ،علم سر قبرو ميدن دست من !!!
مي گويند رسم است كه داماد برود تو قبر مادر زن ،اما از آن جايي كه خانم جان خودش دوتا داماد هايش را كفن كرد و تو قبر گذاشت به من مي گويند كه بروم
-من از مرده ميترسم !!!
جداً دانشجوي پزشكي مگر از مرده مي ترسد
-بستگي به مرده اش دارد !!!
از آن سر عمه روشنكم كه 14 سال بود مرا نديده بود و همون صبح از پاريس آمده بود با گريه مي آيد به سمتم و آن چنان فشارم مي دهد كه ريه هايم به دهنم مي آيد !!!
-عمه جون خدا صبرتون بده !!
-چرا عمه !؟؟؟؟!!!
-خاانوووم جان ديگه !!
-هااااا !!!خانوم جانو ولش كن عمه !!تو رو كه ديدم ياد بابات خدا بيامرزافتادم مثل سيبي كه از وسط نصفش كنن ولي رنگ چشات مثل مامانت آبيه !!!اوا مريم جون سلام چقدر خوشحال شدم از ديدنت !!بالاخره از دستش راحت شدين !!!!!!!!!!!!!
اينو خواهر شوهر به عروس بزرگه (خالم) ميگه !!! از اون سمت داييم مي ياد ميگه فردا تولدت تو خونه ي ما ست !!!
فردا كه ميشه ميگم بده ما عزاداريم همون سياه بپوشم برم !!!ميرم در كه باز ميشه خشكم مي زنه !!عمه روشنكم به عنوان صاحب عزا لباس قرمز پوشيده و موهاشو ميزانپيلي (شايدم ميزانبيلي!!!خوب ما مرديم ديگه )كرده و كلي آرايش !!!بقيه هم همين طور عمه روشنك از آن ته داد مي زند عمه هر چي تو پاريس بود و به دردت مي خوردو من بودجه ام مي رسيدو برات بار كردم آوردم الهي 200 سالت بشه !!!
آن طرف تر كه عكس خانوم جان هست (،البته بماند كه كلي گشتيم تا يه عكس كمي ترسناك پيدا كنيم چون همه ي عكس ها زياد ترسناك بودن)زيرش نوشته بود:
خانوم جان عروج شادمانانه ات مبارك !!!!!!!!!!!!!!
پي نوشت :عزيز مهربانم ،نازنين من 34 سالگي ات مبارك !كاش مي توانستم احساسم را از وجودم بگويم ولي دريغ كه قلمم براي تو هميشه لنگ است
2-منم روز قدسو سبز كردم و رفتم راهپيمايي !!البته بيشتر ويلچر پيمايي !!
3- خانوم مريم .ف تولدتون پيشاپيش مبارك
4-مهدي از كامنتت متشكرم
4 ف. دورود جان قبليه در راستاي همون كاري بود كه مي كردم !يه جور خاطره ...
5-دانشجويان جديدالورود ،دانشجو شدنتان مبارك

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

آرامش من

و همان جا ايستاده اي ،مي گويم سلما!!!
-نگران و عجيب نگاه مي كني !
-مي پرسم چرا اين نگاه !!عزيز مهربانم
-مي گويي هر وقت مرا با نام خودم صدا مي كني يعني چيزي شده !!!مي خواهي چيز بدي بگويي مثل آن روز كه گفتي نبايد بچه دارشويم ،مثل آن روز كه گفتي بايد جدا شويم ،مثل آن روز كه گفتي ...
-سلما يعني صلح يعني آرامش ،تو تمام وجودمي ،گذشته و آينده و حال من !!آرامش من
-مي گويي مي خواهم نازنينت باشم نه آرامشت
-ديگر صدايت نخواهم كرد!!شايد براي هميشه
-به تو گفتم چيز بدي شده ،به تو گفتم امين ،تو حال خوشي نداري !اين را من مي فهمم !!من كه زماني كه چهره ات خيس اشك براي پدر شدن بود در آغوشت گرفتم !من كه كنارت بودم ،من كه نفس به نفست بودم ،من كه شب ها برايت نمي خوابيدم ،براي تويي كه عشقم بودي ،تو كه روحم بودي ،نه !!!براي تو كه خودم بودي !سلما !!آرامش كوچك تو، اگر نازنين تو نباشد چه كاري دارد براي زنده ماندن ؟؟؟
مي خندم و مي گويم چيز بدي نيست نازنين!
-پس چرا تلخي از لبخندت مي بارد ،صورت شيرين تو را چه چيز اينگونه تلخ مي كند ؟
-پوچي!!!
-تو تمام محتواي زندگي مني !اين برايت كافي نيست؟
-نازنين من مي داني تمام اين سال ها مي شد كه مادر باشي ؟
-من تو را خواسته ام امين
-مي توانستي مرا داشته باشي و مادر باشي!
بابهت نگاهم مي كني،برگه ي اعلام ترسم را به تو نشان مي دهم !به تو مي گويم كه نرفتم به دنبال بيماري ام ،به تو نگفتم كه نمي دانستم كه مي شود بچه داشته باشيم ،به تو نگفتم كه شجاعت مقابله با آن را نداشتم !!نازنين !بايد بگويم ترسيده بودم !بايد بگويم آن زمان كه نتيجه ي آزمايشم را گرفتم دانشجوي پزشكي نبودم ،كه بروم دنبالش و بپرسم اين بيماري خوني ژنتيكي بايد در خانواده ما چند نمونه داشته باشد ،اصلا نبايد با اين روش تشخيص داده شود !!من آن موقع آن عاشق ترسو بودم كه فقط به تو مي انديشيد ،به تو كه از تمامي بهار ها سبز تري .....
نگاهم مي كني ،خوشحال نيستي ؟؟
-متاسفم
-چرا ؟
-براي گذشته ي تو
-مگر نگفتي من گذشته ي تو ام ؟؟؟؟
-چرا گفتم
-اين را هم گفتي كه من آينده ي توام ،آينده ام را بساز امين !هنوز براي پدر بودنت دير نيست ،هنوز هم تو .......
-مي داني تا به حال هيچ گاه نتوانستم بگويم چقدر دوستت دارم ؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

ديگر نمي گويم .....

خوب يادم هست كه بار اول كي آمدم به سراغت يادت مي آيد چه از تو خواستم ؟؟؟؟
چند سال بعد اما از تو خواستم آنچه به مصلحتم هست برايم پيشامد كني !!!به من همان را دادي ،خوب يادت مي آيد مي دانم !!!
مي داني اين بار مي خواهم چه بگويم ؟؟؟؟؟
همان كه مي خواهي برايم پيشامد كن حتي اگر صلاحم در آن نباشد !!!من ديگر راضي ام به تو !!!!به همان كه تو مي خواهي
گاه مي انديشم كه درست همان وقت كه نرم نرمك از خاطرم كمرنگ مي شوي كاري مي كني كه بيايم به سراغت !!!مي دانم كه من از خاطرت كمرنگ نمي شوم ،مي دانم كه مي خواهي بيايم !!!مي دانم كه از تو به من فاصله اي نيست !!!كاش از من هم به تو فاصله اي نبود !!!به خاطر تقديرم از تو ممنونم !!!به هر آن چه كه دادي از تو ممنونم و به هر آن چه خواهي داد !!!كاش بداني چقدر برايت دلتنگم و چقدر شرمگين كه حتي مي ترسم به سراغت بيايم !!!به سراغم آمدي از تو ممنونم !!!كنارم بمان !!!
پي نوشت :محمدرضا جلايي پور را خدا آزاد كرد !!!آزادي اش به خانواده اش شيرين باد
2-در اين شب كسي را دعا كنيد كه از خانه اش بيرون مي رود و مي خواهد بماند ،خواست كه بنويسم دعا كنيد كه بماند
3-ديروز توي ماشين كسي يك ظرف يك بار مصرف بهمون داد تقريبا دم افطار بود !!!توش يه سانديسو كيك بود زيرش اما يه زر ورق سبز رنگ بود كه رويش نوشته بود روز قدس سبز

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

ياد ايامي

جمع بچه هاي دانشكده جمع ست بيشتر بچه ها روزه اند و من نيستم !!!به نظرم كار خوبي نمي آيد!!!اما به روي خودم هم نميارن كه روزه نيستم !!زمان افطار مي رسد ودانشجوي بسيجي دانشكده كمي براي آقايان و روح رفتگان و اين حرفا دعا مي كند و دست آخر هم براي اينكه مجلس خالي از عريضه نباشد براي سلامتي بيماران اسلام !!!انگار بيماران غير اسلام سلامتي لازم ندارند !!در ميان رضا داد مي زند برادر يه ذره دعاي كاربردي بكن !!!!از آن سر بچه ها با خنده و شوخي دعاهايشان را مي گويند
-الهم پاس كن واحد فارماكولوژينا !!!
-الهم برسان پول اجاره ي بيتنا !!!
به من مي رسد
-وحلل عقدۀ من بختنا (خدايا گره ي بخت ما را بگشا )
همه مي دانستند گره ي بخت ما كجاست !!!نگاه ها به سمت نازنين ميره !!!
نازنين شاكي مي گويد :گفت خدايا نگفت ريحاني نسبا !!!
آخرش مجادلات به جايي مي رسد كه نازنين مي گويد :ش ش ش
من اين بيت را بداهه مي خوانم :
اگر با من نبودش هيچ ميلي
چرا ريخت مرا ايش كرد ليلي !!!!
الان 14 سال بعد است !!همان بچه هاي قديم دانشكده با جاي خالي ياسمن و رضا و دو چهره ي جديد :استاد ترك شيرين لهجه ي خوبمان و انترني كه حكم فرزند مرا دارد !!!
آن ها كه ازدواج كردند با همسرانشان آمدند !بعضي هاشان هم با بچه هايشان !!!باغمان پر شده است از جيغ كشيدن هاي دختر بچه ها و بدو بدو پسر بچه ها !!دانشجوي بسيجيمان اين دفعه سر افطار فحش را مي كشد به جان آقايان و براي خون رفتگان جوان دعا مي كند كه مثل رفتگان قبلي به فنا نرود !!براي اسيران دربندمان دعا مي كند !!!و براي سلامتي همه !!!اين بار من هم روزه هستم !!!استاد هنوز سياه به تن دارد و من روي ويلچر نشسته ام !!!دوست ديگرمان مادرش بيمار است !!آن يكي تخصص قبول نشده و با مدرك عمومي دارد خرج 2 فرزندو همسرش و مادر و پدرش را مي دهد ،آن يكي افتاده براي شيراز !!!همه مشكل دارند !!از دنياي بي خبري دانشجويي كه محافل سياسي گرم بود و بازار عشق بازي روي بورس بود فقط خاطره مانده اما هنوزم هواي جمع دانشجويي براي محفل چنين همه را سر ذوق مي آورد !!!آن قدر كه بچه هايشان را از ياد مي برند و يادي از سال 78 و فتنه ها مي كنند !!!با هم مي خندند، دوباره شيطنت مي كنند !!ساعت را كه نگاه مي كنيم 2 نصف شب است و تازه بحثمان گل انداخته و داريم كيف مي كنيم !!نازنين مي گويد زهره سحري بگذارد !!!بحث و خاطراتمان تا ساعت 5 صبح مي كشد و باز لحظه هاي تلخ خداحافظي و آن احساس پوچي كه نمي دانيم دوباره كي اين گونه كنار هم جمع مي شويم و دفعه ي بعد چند نفرمان نيستند و چند نفرمان داغدار و چند نفرمان بيمار !!!و اينكه .......كاش باز هم دانشجو بوديم !!!
پي نوشت :دكتر سوسياليست مادر مرده را گرفتند بنابراين ما در همين جا اعلام مي داريم كه زين پس با افعال معكوس بخوانيد :
1-واي واي چه بي تربيتند اين بي تربيت هايي كه مي خواهند روز قدس را سياسي كنند !!!آخه روز برائت از مستكبرين كه روز سياسي محسوب نمي شود نه ؟؟؟؟؟
2-چه دولت مهرورزي !!!يه دفعه تصميم مي گيرد در ماه مبارك رمضان كه اين كارگران بد بخت را با زبان روزه به كار گيرد كه هم مرقد امام بنايي شود هم مصلا و هم حسينيه ي ارشاد !!!اين حجم از كارآفريني آن هم در اين ماه مبارك ......
3-مي گويند دانشگاه ها شده انبار باروت ،اين آقايان كه از ساعت 12 شب تا ساعت 2 نصف شب،38 مليون راي را مي شمارند نمي توانند در عرض يك ماه بگويند اين دوستاني كه كنكور داده اند كدام انبار باروت قبول شده اند بلكن شايد خواستند بروند شهرستان !!!!هميشه همين طور است !!!كار مردمه ديگه !!!

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

استاد

نازنین :می بخشید استاد فرمودید باید به نمرات نیم ترم رجوع کنیم تا 5 نمرمونومحاسبه کنیم ؟
استاد:بله
-استاد شما که نمرات رو اعلام نکردید !
-(با لهجه ی غلیظ ترکی بخوانید )دانشگاه که باز میشه اینجا میشه طویله!!!شما سال اولید !!براتون توضیح میدم که هر استادی نمراتش رو می چسبونه پشت شوشه ی اتاگش !!
-استاد شرمنده تونم ولی دقت کردید اتاقتون طبقه ی چهارمه !!
4سال بعد
(با همان لهجه ی غلیظ بخوانید )احمدی؟؟؟؟اون پوشت داری چه گلطی می کنی ؟
-کار بدی نمی کنم استاد
-داری به چی نگاه می کنی ؟
-به برگه ی همسرم !!!!!!
سری به کتابخونه می زنم !!!یاد استاد شیرین لهجه ی ترکم می افتم،،زنگ می زنم بهش میگم :استاد!!!!
-دختری با همان لهجه ی ترکی می پرسد :شما
-گوشی را به پدرش می دهد
-احمدی بابا تویی ؟؟
-استادهنوز منو یادتونه؟؟؟
-بابا الهی من ....
-دکتر نگید این حرفارو
-بابا جان منم داغ دیدم !!
-استاد!!!!چی بگم !!!!!
-هنوزم تو همون باغید بابا ؟می خوام بیا بهت سر بزنم !!از فکرم نمیری
-استاد !!!!ما همون جاییم
-خدا تو رو جای امیرم بهم برگردوند
امیر را خوب می شناختم ،پسرش !!که در دانشکده ی فنی بود ،میدنستم که همون موقع ها که من تصادف کردم ،اونم تصادف کرد و از دنیا رفت !!!
-استاد کی میاید ؟؟
-هر وقت تو بگی بابا !!!
پی نوشت :1-مرقد امام بناییست ،روز قدس رو چی کار می کنین !!!
2-شما هم دوست یا معلم یا استاد این طوری داشتین ؟
3-همین بید که بید !!!!!!قابل توجه فرزندان ذکور خانواده ی احمدی پور !!!!تازه می خوام بگم ظرف شستن هم یاد بگیرید !!!!

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

زوج هنري

عادات غذايي من هميشه براي همه عجيب بوده !!!!روايت است كه 8 ماهه كه بودم چهار دست و پا وسط سفره ميرم پياز روي سالاد رو تو دهنم مي ذارم و ميمكم !!!!!يك سال ونيمه كه بودم خانوم جان فلفل روي انگشتام مي ماله كه ناخن نجوم بعد انگشتم رو كه تو دهنم مي برم از فلفل خوشم مياد ،دستم رو مي كنم تو شيشه ففلفل!!!!3 ساله كه ميشم مي رم تو انباري ته سير ترشي 12 ساله اي كه از ترس خانم كسي نزديكش نمي شد رو دراوردم البته بماند كه بعد ها خانم جان تهم را دراورد !!!در آستانه ي 34 سالگي به رستوران هندي تاج محل ميرم :
-ببخشيد آقا ميشه براي من يه فلفلدون بياريد !!!!آقاهه چشاش گرد ميشه !!!!
هر آدمي از نظر من يه زوج هنري داره !!!زوج هنري من پويا بود كه به غايت تنبل بود!!!آن قدر كه زن داييم از دستش گاهي به گريه مي افتاد و ميومد تو كوچه به من و بقيه بچه هاي فاميل و كوچه التماس مي كرد كه هر وقت فوتبال بازي مي كنيم پويا رو هم صدا كنيم !!!پويا رو صدا مي كرديم ولي به نظرتون اون ميومد تو بازي چي كار ؟؟؟ميشد دروازه بان !!!!!!!اونم نشسته تو دروازه !!!دست آخر هم به خاطر تن لشي اش يه دست كتك مفصل مي خورد و گريان راه ميوفتاد سمت خونه ي عمه جانش (خاله ي من )كه بگويد ياسمن منو كتك زد !!!!البته منم از زيركتك هاي ياسمن در نمي تونستن بروم و دست آخر هم نتيجه ي مامان و زندايي ام اين بود كه پسر هايي كه از دختر جماعت كتك مي خورند بايد بميرند !!!
زوج هنري ياسمن هم بايد نازنين باشد كه مادرش نقل مي كند كه هر بچه اي تو كوچه و فاميل مي خواست به خون خواهي برود او را صدا مي كند و به نوعي شر خر فاميل بوده !!!!به تعبيري بزن بهادر !!!
اما حالا ديشب يه زن و شوهري (نمي گويم پويا و مرجان ها !!!)به خانه ي ما مي آيند كه پويا گفته نازنين بايد الگوي زنان فاميل باشد ولي پويا حليم نمي پزد !!!!!
-من اون موقع گفتم كه امين مريض بود !!!!
-الگو ،الگو هست ديگه نميشه آستين هاشو 34 دراريم اندازه ش رو 36 !!!
-تو هر وقت مثل نازنين از من پرستاري كردي ،هر وقت منم عين امين ......
در اين ميان تلفن زنگ مي زند و سعيد پسر دايي كوچيكه پشت تلفن منو به باد فحش مي دهد كه لا اقل وقتي حمالي مي كني همه جا جار نزن ما زندگي نداريم از بي عرضگي تو !!!!
خلاصه اينكه اين مردان مستبد فقط دلشون مي خواد بهشون خدمت بشه !!!!خدا رو شكر كه مرد دموكراتيم !!!!!غذا پختن سخته ولي يه سري نكات جالب برام داشت و اون اينكه من معمولا بعد از غذا از مزه و زحمتش تشكر نمي كردم يعني بيشتر اوقات اينقدر حرف تو حرف ميومد كه ...اما الان فكر مي كنم اگر عمري باشه و ما دوباره دست پخت نازنينمان را خورديم تشكر را فراموش نخواهيم كرد و قسمت بعدي غذا پختن يه شوقيه كه آدم داره به خاطر اينكه شايد غذاش عاملي باشه براي اينكه طرف مقابلش انرژي بگيره و
اين نكات جالب رو ديشب ساعت 2:30 اعلام كردم :
-چرا چراغ خوابو روشن كردي ؟؟؟؟
-مي خوام يه سري نتيجه ي مهم بهت بگم !!!
-قبلش بايد بهت بگم كه دماغت بسوزه !!!::من بيدار بودم !!!
پي نوشت :ديشب بيانيه ي يازدهم موسوي را كه داشت بي بي سي مي خوند دلم ريخت !!!چون نازنين داد زد گفت :آره بچه هاي ... برام دعوتنامه ي همكاريشو فرستادن !!!!!مي خوان يه سايت خبر گزاري بزنن !!!!!!!!!!!نازنين جان از همين جا مي گويم كه من ديگه پا ندارم بيفتم دنبالت تو اين راهرو و اون راهرو ببينم كجاي اويني !!! هر كمپوتي دوست داري بگو همين الان برات بخرم واسه ي 4 قوطي كمپوت كه آدم تا اوين نمي ره كه !!!
2-صادق وفايي از حضورت متشكرم !!!اگر خدا بخواهد به شما هم خواهيم رسيد !!!
3-شما هم زوج هنري دارين ؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

حاجي نگو بلا بگو!!

گندم را روي گاز گذاشته و.....
عجب زندگي اي داريم ها
سپس گوشت را ريش ريش كرده و.....
هر دومان در خانه بوديم و كارهايمان را باهم عوض كرده بوديم يعني نازنين كتاب و دفترش را پهن وپلا كرده بود و پشت كامپيوتر داشت واسه ي خودش مقاله مي خوند و من در آشپز خانه داشتم گندم الك مي كردم
-بعد از 27 سال درس خوندن و تخصص و چه و چه حالا داريم اينجا گندم الك مي كنيم !!عجب فلاكتي !!
اين رو زير لبم گفتم ولي گوش هاي به شدت گسترش پذير نازنين آن را شنيد و با لحن كشداري كه بچه ها مي خواهند پز بدهند گفت :
-م م م م !!!مگه ما 28 سال علف چريديم؟آن موقع ها كه من براي خودم مي پختم شما از گوشه اش ميل مي فرموديد!!غذا پختن فلاكت نبود حالا كه شما براي خودتان مي پزيد و ما هم از گوشه اش مستفيض مي شويم مي شود فلاكت !!!!
خوب چي بگم حرف حساب جواب نداره !!!
ولي داشتم تو ذهنم به يه سري نتايج مهم دست پيدا مي كردم كه تصميم گرفته بودم ساعت 2:30 نصف شب با نازنين در ميون بذارم !!!به سبك خودش !!!البته وقتي ديدم خوابه هر كاري كردم دلم نيومد بيدارش كنم
صبح كه شد در حاليكه داشتيم با دمبمان (همان دممان )گردو مي شكستيم كه ديگر روز آخر شيفتمان است و با بد جنسي تمام براي محمد رضا فتوحي نيا كه قرار بود 12 روز پياپي روزي 15 ساعت كشيك برود دل مي سوزانديم راهي بيمارستان شديم !تا ظهر همه چي خوب پيش رفت بعد از اذان گفتم اگر ريا نباشد يك نمازي هم به كمرم بزنم كه صدايم كردند و گفتند پيرمردي مي خواهد پروستاتش را عمل كند بيا ببين مشكل قلبي ندارد يا نه !!!وارد بخش كه شدم چهره ي انترن ها خفن قرمز شده بود و داشتند با هم هرهر مي خنديدن ،اين چيزا براي من خيلي تازگي نداره دانشجو جماعت به جرز ديوار هم مي خنده بعد از پرستار پرسيدم كه كجا بايد برم ،پرستاره كه از شدت خنده نمي تونست حرف بزنه با دست اشاره كرد !!وارد اتاق كه شدم همين طوري با ويلچرم عقب عقب رفتم از اتاق بيرون !!!بيمارهاي اون بخشو كه براي عمل آماده مي كنن يه لباس بلند تنشون مي كنن كه از پشت كاملا بازه و هيچ لباس ديگه اي هم تنشون نيست حالا اين پيرمرد با همون لباس داشت نماز مي خوند اون هم ايستاده و عادي !!تو دلم گفتم ببين خدا چقدر واسش مهمه كه اين طوري با ناموس برهنه جلوش دولا و راست ميشه !!!بالاخره اين حاجي آقا نمازش تمام مي شود و ما تو مي رويم !!!پيرمرد كه از آن مرد هاي پشمكي بود كه تپه ريش داشت اسم و فاميل مرا مي پرسد مي گويم :سيد امين احمدي پور
-خوب بابا جان پس سيد اولاد پيغمبري !!!
-ما هم آمديم رياير بكنيم گفتيم :ما الاغ پيغمبر هم نيستيم البته در همان لحظه بدنم از اين جو كهير زد
صادق وفايي رزيدنت بخش تو مي آيد لب هايش را به شدت بر هم فشار مي دهد كه از خنده نتركد ولي من متعجبم چه چيزي خنده ي اين ها را اينقدر طولاني كرده !!!؟؟
نگاهي به شرح حال حاجي آقا مي كنم
سن :85 سال
حاج آقا خوب موندن (خطاب به صادق وفايي)
سابقه ي استعمال دخانيات :دارند
سابقه ي مصرف نوشيدني الكلي دارند !!!!!!
حاج آقا شرمنده آخرين باري كه مشروب چيز كردين يعني ميل فرمودين ؟؟؟؟
تو ذهنم گفتم حتما مال جوونياشه !!!
-همين ديروز ،پريروز ها بود بابا جان !!!!
سابقه مصرف مواد مخدر :دارد
اون وقت چي مي زنيد ؟؟؟يعني چي مي كشيد ؟؟؟
-زياد نمي كشم بابا، روزي يه نخود ترياك !!!!!!!!!!!
صادق وفايي آستانه ي تحملش تمام مي شود و بيرون مي رود
معايناتم كه تموم ميشه با يه صحنه ي ديگه رو به رو مي شوم دوتا زن گرد كه ازين چادر هاي سنگين حاج خانومي پوشيدن و سايز انگشتر هاي تو دستشون به تخم كفتر مي زنه تا انگشتر دارن باهم مشاجره مي كنن
-من بايد بميرم خانوم بزرگ شما بمونيد از حاجي پرستاري كنين !!!
-نه دختر جان اون وقت نمي گن شوكت چقدر بد طينت بود گذاشت خانوم كوچيك حامله بمونه از حاجي مراقبت كنه !!!؟؟
ظاهرا حاجي آقا دو شلواره هم بودن !!!كفم بريده بود ازين ......
پي نوشت :نظر سنجي رو گذاشتم چون بعضي ها ازم ايراد گرفتن گفتن داري وبلاگ نويسي نرم (!) مي كني !!
2-اين زندان كه اين همه خوب است وباعث مي شود آدم ها پي ببرند كه چاقي براي سلامتي مضر است چرا درش به روي سرداران پهناوري كه زيادي دادار دودور مي نمايند و حرف مفت مي زنند باز نمي شود مگر چاقي براي سلامتي آن ها خوب است ؟؟؟
3-خانوم ماندگاريان خدا عمرتون بده راه حلتون جواب داد !!!
4-شما هم مثل اون دوستمون از فونت وبلاگ ناراضي هستين ؟؟؟

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

نتايج مهم ...

بعد ازون روز پر مخاطره ،ساعت 10 شب پرت شدم روي تخت كه تا سحر بخوابم ولي
ساعت 2:30 نصف شب

نور چراغ صاف رفت تو چشمام
-نازي چه خبره مگه گربه ها زاييدن اين نصفه شبي ؟؟؟خاموش كن بذار بخوابيم
-امين من به يه نتيجه ي مهم رسيدم !!!
-تو چرا هميشه نصف شب ها به نتايج مهم دست پيدا مي كني !!!؟؟؟؟خاموش كن بذار بخوابيم !!آفرين دختر خوب
-نميشه بايد نتيجه شو بهت بگم
-هااااااا؟؟؟؟
-ها نه بله
-خوب حالا !!!
-چرا من همش بايد بپزم تو بخوري ؟؟؟؟؟؟
-نازي نتيجه ات اين بود !!!!مگه واسه من مي پزي ؟واسه ي خودت مي پزي منم ازش مي خورم !!
-خوب ازين به بعد تو واسه ي خودت بپز منم ازش بخورم !!!!
-نازنين من چاكرتم !!!بذار بخوابم امشبو يه عمر غلاميتو مي كنم !!!
-فعلا كه يه عمر من دارم كنيزيتو مي كنم !!!!!!
بعد نماز با خودم گفتم حالا كه امروز شيفت ندارم بخوابم !!!تا 8 صبح
ساعت 7:15
-مرديكه ي ...من تورو .....
زهره و رحمان بودن كه دوباره با هم دعوا مي كردن !!!!من و نازنين خيلي سعي كرديم اين دوتا رو يه جوري از سرمون وا كنيم اما خوب اين دوتا روي خونه بودن !!!اين باغ كه قبلا مال آقا بزرگ مرحوم بود ،رحمان توش متولد شده !!يعني كلا جد و آبادشون تو اين باغ خونه زاد بودن البته نمي دونم كه جدو آبادشم به همين بي مصرفي بودن يا نه !!!زهره هم كه آينه ي دق!!!! خدمتكار شخصي خانوم جان بوده كه با اين رحمان ازدواج مي كنه و سرايدار اين باغ ميشن ،خود اين زهره يه پا خانوم جانه واسه ي خودش ،اوايل كه تازه اومده بوديم تو خونه ،وقتي با رحمان دعوا مي كرد كلي اطلاعات عموميمان در مورد خواهر و مادر به بالا افزايش پيدا مي كرد !!!رسما يه پا دايره المعارف اين حرفاست
نگاهي به جاي خالي نازنين كردم و با زور و زحمت روي ويلچرم نشستم
-زهره خانوم نماز و روزه ت قبول !!!چه خبر اين وقت صبحي در فشاني مي كني !!!
-آقا به خدا فقط واسه خاطر شما موندم
تو دلم گفتم :تو رو خدا به من فكر نكن مي خواي بري ،برو
-برين تو خونتون هر چي مي خواين سر همو بكوبيد به ديوار ،اينجا تو خونه ي من ازين حرفا نزنين ،كار مش رحمانو كه ساختي يه دستي هم محض رضاي خدا به اين خونه بكش
تا شب صداي دعواي گاه و بي گاهشون اعصابمو خورد مي كرد !!دو ساعت مونده به افطار يادم اومد كه من بايد غذا بپزم !!!خوب چي بپزم ؟؟؟چيز بپزم !!!ولي چيز چيه ؟؟خو ب يه چيزي كه بلدم ديگه ؟؟؟چي بلدم ؟؟؟آها مثلا نون پنير سبزي ،نون بنير خيار ،نون پنيرگوجه ،نون پنير.......هندونه !!!با ويلچرم رفتم سر پله ها كه زهره رو صدا كنم بياد يه چيزي بپزه !!!
-زهره كجا ميرين ؟
-آقا ما افطار خونه ي دخترمونيم !!!
خلاصه با هزار تا بد بختي يه گلي درست كردم !!!
افطار :
-بفرماييد نازنين جان
-اول شما بفرماييد
-دست شما درد نكنه من بوش بهم خورده سير شدم
منم ريختشو ديدم سير شدم
-مگه چشه ؟؟؟
چيزيش نيست منتها اگه اين گل (خاكي كه رويش آب مي ريزند )خوردنيه ،چرا خودت نمي خوري
-نازي من گشنمه !!!خوب بلد نيستم غذا بپزم !!!خوب به من چه كه زهره و رحمان به هبچ دردي تو اين خونه نمي خورن !!!!!نازنيييين
-گريه نكن حالا !!غذا درست كردن بلد نيستي ،پول خرج كردن بلدي؟؟؟؟ !!!زنگ بزنيم يه چيزي بيارن ؟؟؟
پي نوشت :ظاهرا دوستان از پي نوشت سوم پست قبلي خيلي راضي بودن !!!
2-مجتبي به كامنتت خيلي فكر كردم ولي نفهميدم چي گفتي !!!
3-يكي ازم خواسته بود كه اگه بخوان به بچه هايي نظيراون دوست زابلي ما كمك كنن چه جوري بايد كمك كنن ؟؟؟اگه كتاب يا چيزهايي نظير اين رو مي خوايد ببخشين تو كامنتتون بگذاريد آدم مطمئن براي اين كار هست كه مي تونم بهتون معرفي كنم

۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

ويلچر دواني با مانع (!)

دوباره بعداز سحر تلفن زنگ مي زنه و نازنين بايد بره !!!!تا ساعت 6 صبح كتاب و جزوه ها رو پهن مي كنم ،ساعت 6 صبح ميرم حموم !!زهره خانوم دوباره گل كاشته !!!تمومه اون چيزايي كه لازمه براي اينكه يه آدم بخواد خودشو بشوره در بالاترين طبقه ي قفسه ست !چون ما خودمون ازش خواسته بوديم منتها اين خواسته ي ما به 9 سال پيش كه من قدم 190 سانت بود و روي ويلچر نمي نشستم بر مي گشت نه حالا!!!از قفسه آويزون مي شم و با هزار تا بد بختي و سلام و صلوات وسايل مورد نيازمو بر مي دارم كاملا برام مشهود ميشه كه اگه يه بار ديگه چنين بي تربيتي به ساحت مقدس قفسه ي حموممون بكنم اين وضع رو تحمل نخواهد كرد و حتما ميشكنه !!!!بعد اون همه تلاش صبحگاهي وقت فاجعه ي روز ميشه و اون پوشيدن لباسه !!!خدايا اين يكي ديگه خيلي سخته ،حدودا بعد از 45 دقيقه تلاش .ومقاومت بالاخره موفق ميشم لباسامو بپوشم و با دلي خجسته ازين پيروزي از اتاق ميام بيرون كه برم بيمارستان آمآآآآآآآآآآ
-واي نه نرو
اين التماسي كه خوندين تقاضاي عاجزانه ي من از برق خونمون بود كه الان داشت مانند روحي از بالا بر روي پله خارج ميشد !!!ظاهرا فجايع امروز نمي خواد تموم بشه !!!
نگاهي با تاثر و بيچارگي به 28 تا پله ي پيش روم كردم در حاليكه به خودم لعنت مي فرستادم كه چرا خونه رو دوبلكس ساختم !!!خوب نازنين دوست داشت كه دوست داشت !!!آدم بايد آينده نگر باشه و كمي هم كف دستش رو بو كنه كه ممكنه چند سال ديگه نتونه از پله ها بالا و پايين بره با موبايلم يه زنگي به اتاق سرايداري ته باغ مي زنم اما ظاهرا مش رحمان تلفنو از پريز كشيده كه يه وقت خروس بي محلي مثل من ساعت 8 صبح از خواب بيدارش نكنه !!!به اتاق خواب رفتم و از پنجره آويزوون شدم !!آويزوون شدن من جمله كارهايي هست كه اين روز ها بهتر از ميمون ها انجام مي دم
-فيشت مش رحماااان _فوشت
در حالي كه آب لب و لوچه ام رو كه در اثر يك تلاش ناكام براي سوت زدن جاري شده بود پاك مي كردم ياد نازنين افتادم كه اگه منو تو اين صحنه مي ديد حتما مشتي خاك به خاطر اينكه بلد نيستم سوت بزنم بر سرم مي ريخت !!آخه 12 ساله كه داره بهم سوت زدن ياد مي ده ولي خوب هر كاري نياز به استعداد داره !!تصميم مي گيرم كه از اصوات مشابه سوت استفاده كنم ولي مثلا چي ؟؟؟مثلا مش رحمان هوووووووي ي ي ي ي ؟؟هوي ؟؟نه بابا بده، طرف جاي بابابزرگمه حال سرايداره كه باشه !!!اين خوبه
-مش رحماااااااااان هي ي ي ي ي ي ي ي ي؟؟؟؟؟؟؟
بعد بيست بار داد زدن بالاخره صدامو مي شنوه و خميازه كنان مياد سراغم
-ببين مي توني منو بياري پايين ؟
-آقا ما كمرمون درد مي كنه
-اي بابا
-ميگم برم زهره رو بيدار كنم بياد !!!
-نه
تو دلم گفتم :تو خودت سوار كول زهره نشو نمي خواد ديگرانو سوار كولش كني
-خوب لا اقل كمكم كن بشينم سر پله
ياد بازي بچگي هامون افتاد كه نشسته از پله ها پايين ميومديم !!!چه بازي پر محتوايي بود و ما خبر نداشتيم !!!خلاصه ساعت 11 به بيمارستان رسيدم !!سوپروايزر بخش كه داشت به خاطر تاخير من شاخ در مياورد با علامت سوال هي نگام مي كرد !!اما يه وقت فكر نكنين قصه تموم شد هاااا ،حالا همش منو مي خوان و من مجبورم با سرعتي هر چه تمام تر ويلچر دواني بكنم تا سر وقت سر مريضام برسم !!!خلاصه عجب روزي بود !!!
پي نوشت:از زهره خانوم كه انباري اتاق ما را تميز فرمودند و ما را سرفراز كردند متشكريم ،اگر بقيه ي خانه را هم تمييز مي فرمودند بيش تر خوشحال مي شديم ،البته نه اينكه اين اقدام ارزشمندشان را ارج ندهيم هاااااا ولي خوب .....
2-گفته اند در جريانات اخير 29 نفر كشته شدند كه 20 تاشون بسيجي بودند البته هنوز نگفته اند چند نفر از برادراني كه در كهريزك با شيشه ي نوشابه چيز شدند بسيجي بودند يا برعكس چند نفر از دوستاني كه برادران را با همان شي ء چيز فرمودند بسيجي بودند
3-ازم پرسيده بودين مگه با اين شرايط جسميتون مي تونيد كار كنيد ؟بله مي تونم مگه چشه !!دوستاني در اين مملكت هستند كه با وجود عقب ماندگي ذهني در پست هاي بالا مشغول خدمتگزاري به خلقند مگر ما چمان هست !!!

۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

چقدر دنبا ........

از در بيمارستان كه وارد ميشم با يه پسر جوون ميرم تو آسانسور به نظرم مي آد كه چقدر رنگ پوستش سياهه !!!!!پسر جوون باهام از آسانسور خارج ميشه
_سلام آقاي دكتر
-سلام خانوم !!به انترن ها بگيد بيان
پسر جوون هم مياد!!!
-تو هم انترني ؟؟
-بله
-تو اين يه هفته كجا بودي ؟؟؟
-شهرمون !!!!!يكي از دوستان شيفتمو قبول كرد منم جاي اون وايميستم !!!
كارم كه باهاشون تموم شد رفتم پي كاراي خودم تو ذهنم يه آشنايي غريبي با اون پسر داشتم !!!كجا ديده بودمش ؟؟؟؟يادم نمي آد!!!
دو ساعت بعد دوباره ديدمش
_شما دكتر احمدي پور هستيد ؟منو به خاطر داريد ؟
-نه !!!بايد چي رو به خاطر داشته باشم ؟؟؟
-11 سال پيش تو زابل!!
خاطره ي منسوخ سالها پيش در ذهنم رسوخ كرد ،خاطره اي كه مدت هابود فراموش شده بود !!
آن زمان ها كه نازنين كتاب مي خريد و به سيستان مي رفت و من به غيرتم بر مي خورد كه او به تنهايي راه بيفتد و به جايي مثل سيستان برود و با وجود بي ميلي ام با او همراه مي شدم ،سفر آخرمون به خاطر يه پسر 15 ساله بود كه شاگرد اول سيستان شده بود و پدرش به او اجازه نمي داد كه به دبيرستان برود !!!به نظر پدرش تا همون جا هم زيادي درس خوانده بود اما پسر كه خيلي مشتاق بود درس بخواند و جرئت كل كل با پدرش را هم نداشت دست به دامن نازنين شده بود ،اون زمان كه ما تازه ازدواج كرده بوديم و من از هر فرصتي براي ابراز علاقه به نازنين استفاده مي كردم ،به پدرش گفتم كه هزينه تحصيلش رو من تقبل مي كنم !!!و هر ماه مبلغي رو به يه حساب تو زابل منتقل مي كردم !!مبلغي كه زياد نبود ،البته براي من !!!!بيشتر به خاطر نازنين بود !وقتي داشتيم بر مي گشتيم اون پسر با خوشحالي پشت سرمون تا يه مسافتي رو دويد !!!
حالا شده بود انترن !!زير دست خودم !!!
-من هموني ام كه ....
دنيا واقعا كوچيكه !!!بعضي وقت ها خوبه كه كوچيكه !!!
-فكر مي كنم شناختمت
-شما فقط موهاتون كمي سفيد شده
- تو ولي حسابي مرد شدي !!!خوشحالم كه يه بار .......
نمي دونستم بايد چي بگم ،دلم نمي خواست زياد احساساتي شم يعني نشون بدم كه خيلي احساساتي شدم
-از بابت اتفاقي كه براتون افتاده واقعا متاسفم ،من هميشه براتون ......
-پس اگه برام دعا نمي كردي حتما الان بايد ميومدي سر خاكم !!!
-ديدن تو ،تو اين موقعيت بهترين احساسي رو بهم داد كه ....كه موفق باشي
ازش جدا شدم در حالتي كه از نازنين ممنون بودم كه باعث شد يك بار چنين حس لذتي بهم دست بده !!!!از خدا كه باعث شد دوباره بفهمم كه راهم ......
پي نوشت :تو كامنت هاتون بهم گفتيد چرا جواب كامنت ها رو نمي ديد !!!!چون تو پست هام همه ي اون چيزايي كه مي پرسين هست !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!يه با ازم پرسيديد تخصصم چيه ؟بعد من جواب دادم !!بعد دوباره همون سوالو هموني كه پرسيده بود دوباره پرسيد !!!دوباره جواب دادم بعد يكي دوباره همون سوالو دو تا كامنت پاييت تر از جوابم پرسيد !!!البته حق با شماست ،تو اين مدت من اينقدر درس خوندم كه همه چيز رو طوري مي خونم كه انگار مي خوان ازش امتحان بگيرن !!!!سعي مي كنم به كامنت هاتون جواب بدم
2-تجربه ثابت كرده وقتي مي گم كتمنت بذاريد ،مي ذاريد ،پس دوستان بياييد كامنت بگذاريد

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

تا اطلاع ثانوي......

ساعت 3 و نيم بعد از ظهر بود كه آمدم از بخش بيرون ،پنجره ي اتاق دكتر مروي را باز كردم ،باد گرمي به صورتم مي خورد كه حالم را بدتر از قبل مي كند ،از ديشب هنوز حالم به جا نيامده بود ،حس بدي داشتم از سكوت .......
ديشب اصلا نخوابيم و فقط توي خودم بودم،حدودهاي ساعت 2 هم كه داشت خوابم مي برد تلفن زنگ خورد و ؛يك خانمي بود كه خواهرش بيمار نازنين بود و دو هفته زودتر از موعد دردش گرفته بود
_نازنين اين طوري ميري به سحرم نمي رسي ،يعني بي سحري روزه مي گيري ؟

_چي كار كنم امين جان نمي تونم بنده خدا رو ول كنم سحري بخورم كه
_آره ،اين روزها خيلي ها بي سحر و بي افطار روزه مي گيرن ،خيلي ها هم كه امسال مي خواستن روزه بگيرن ديگه نيستن كه بگيرن
_حالت داغونه ها امين !!!خوب نمي توني تحملشون كني مثل بقيه ي خلق خدا نگاهشون نكن !!!ببين از ديشب چه جوري رفتي تو لك ؟؟؟؟؟
_م م م م م!!!بايد همين كارو بكنم ،برو به سلامت ،ولي افطار بيا خونه ،منم ميام !!
هنوز حالم بهتر نشده كه پيجر بخش صدام مي كنه !!!عجب روز شلوغيه امروز !!پس اين انترن ها اينجا چي كارن ؟؟؟من كه پرستار نيستم هر كي اوخ ميشه منو صدا مي كنه !!!
مي دونستم وظيفه ي خودم بود كه برم ولي دلم مي خواست غرغر كنم ،دوست داشتم يه چيزي رو مي كوبيدم زمين تا بشكنه !!!دلم مي خواست نازنين رو مي ديدم براش گريه مي كردم !!!اين ها همين طوري اند اين چيزا رو نشون ميدن كه آدم مطمئن شه مملكتش همين طوري بي در و بي پيگر باقي مي مونه !!!اوايل كه ازدواج كرده بودم پدر خانمم يه فكاهي از اطلاعات برامون تعريف كرد كه بعد ها تو خونه ي ما شد ضرب المثل
ميگن يه روز بچه هاي اطلاعات دستور مي گيرن برن يه خرس و پيدا كنن ،بعد از يه مدتي يه خرگوش ميارن به رئيسشون نشون ميدن !!!رئيسشون به خرگوشه ميگه تو كه خرگوشي چرا اعتراف كردي خرسي ؟؟؟؟خرگوشه هم ميگه :نه قربان من همون خرسم !!!!!برادرا ديشب توجيهم كردن !!!!!!اون موقع مفهوم حرف پدر خانمم رو نمي فهميدم ولي الان دارم مي بينم كه برادرا چه جوري توجيه مي كنن آدمارو !!!!
خلاصه اينكه امروز زياد حالم به جا نبود !!!كاش مي تونستيم كاري كنيم كه اينقدر در وجودمون حقارت نكشيم !!!!اين قدر برايمان نقشه نكشند !!!اين قدر از ما ......
پي نوشت :تا اطلاع ثانوي يعني تا زماني كه كمي از اين حناقم خوب شود از شما براي گذاشتن چنين پست هايي پوزش مي طلبيم !!!
2-چقدر اذيت مي كنيد آدمو !!يكم كامنت بذاريد دلم وا شه !!!!از صبح كه همش بيمارستان داريم واي و آه مي شنويم !!!تلويزيون داخلي و خارجي هم كه نگاه كردن ندارد !!پاي اين وبلاگ هم كه مي آييم حالمان به كل گرفته مي شود
3-وبلگ روزنه هم براي همسر مصطفي تاج زاده است ؛اگر وبلاك هايي از اين دست مي شناسيد برام كامنت بذاريد

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

به خدا پناه مي بريم كه او ......

بعد از 13 ساعت كشيك به خانه مي آيم 2ساعت باقي مانده از كشيكم را دوستم متقبل شده بود ،نازنين هنوز از كار بازنگشته و من هنوز روزه ام را باز نكردم !!!ساعت 45/8 است تلوزيون را روشن مي كنم وخرمايي كه در دهانم است را فراموش مي كنم ،دارند اعتراف كسي را مي خوانند كه او را مي شناسم :سعيد حجاريان !دوربين كمي آن طرف تر هم مي رود چهره ي بهزادنبوي راهم مي شناسم !!قلبم سينه ام را در هم مي فشارد اين دردم كمي فراتر از پزشكي است ،درد بي نشانه !!!از آن ميانه ها چهره ي كسي توجهم را جلب مي كند ،او را هم مي شناسم :محمدرضا جلايي پور است !كه رو به دوربين لبخند مي زند !!كمي از درد سينه ام كاسته مي شود با اين پوزخند شيرينش !!چقدر معني داشت اين كار زيبايش !!در خودم فرو مي روم به ياد زمان جنگ مي روم ،آن موقع كه جنازه ي پدر ها را بي دست و بي پا مي آوردند !آن زمان كه مادر ها با عكس پسرشان اينجا و آنجا مي رفتند تا بلكه كسي پسرشان را در جبهه ديده باشد ،ياد روزهاي مدرسه كه بچه هاي كلاسمان دانه به دانه كس و كارشان را از دست مي دادند ،ياد دوست مهربان و عزيزم كه فرزند شهيد بود ،كه نخبه بود و اكنون كيلومترها دور تر از من است ،چه خوب شد كه نام وبلاگش را سياهنامه گذاشت ،چه اسم درستي براي اين كارنامه گذاشت !!!چقدر كثيف است اين روزها ،اين هوا،چقدر مسموم است اين ........
دست هايم مي لرزد !ما هم زخم خورده ي جنگ بوديم !!به ياد خدايم مي افتم كه اين روزها تنها به عشق او با دردهايم مي سازم و روزه مي گيرم ،به ياد خدايي كه مرا در كودكي از آن همه بلا حفظ نمود و اين كودك پدرمرده را چنان حفظ كرد كه امروز از آن چه دارد تنها وتنها خداي مهربانش را مي ستايد !!!تنها به خدا مي گويد كه چقدر دوست دارد دور شود از اين خاك غريب !!!به ياد خدايي كه مي گويد :ان الله لا يهدي القوم الكافرين
پي نوشت :اين پست هم براي جلوگيري از خفه شدگي بود
2-در نظر سنجي قبل 79 نفر شركت كردن كه همه به گزينه 1 يعني بله راي داده بوند
3-خداوند به ما و همه ي اين مردم صبر دهد كه با آنچه به سرمان مي آورند بسازيم

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

عمه سرور فرت

قضيه عمه ام اين شد كه بعد از اينكه من با مخ از 28 تا پله ي خونمون افتادم پايين ،عمه ي مهربانم نتونست دلش رو آروم كنه و برگشت خونه ي ما !!!!!!بعدش گفت كه مطمئنه كه برادر زاده ش چشم خورده ،حالا كي به اين برادرزاده ي فلج كه تازه بچه دارم نميشه حسوديش شده ،خدا مي دونه !!!!!بعدشم قضيه ي اسپند و ....
فرداش من پيشنهاد دادم كه خونمونو مناسب سازي كنن ،البته نه به خاطر اين اتفاق بلكه به خاطر نازنين !!چون اگه خونمونو مناسب سازي نمي كردن ،بايد چند وقت ديگه كمر نازنين رو مناسب سازي مي كردن ،چون الان كه مي ريم بيمارستان و دانشگاه !!!!پدر كمر نازنين در مياد تا منو از 28 تا پله كول كنه بياره پايين !!!!همون طور كه در پست هاي اوليه نوشته بودم ،زماني كه دانشجو بودم در يك شركت تجهيزات پزشكي كار مي كردم ،از يكي از دوستانم خواستم كه يكي از بروشورهاي مربوط رو برام بفرسته !!!عمه سرور بعد از خوندن بروشور گفت :به نظر من (نمي دونم البته كي ازون نظر خواسته بود!!!)اين قرتي بازي ها فايده نداره !!!!!بايد يه پرستار زن خوب براش بگيريم براي اينكه مورد شرعي هم پيش نياد يه صيغه ي محرميت هم براشون مي خونيم !!!!!!!
تو دلم گفتم :حتما خوشگل هم باشه ،بچه دار هم بتونه بشه (!) اين قضيه تو اين فاميل موروثيه !!!اين اتفاق يه بار براي مادرم هم افتاده بود ،زماني كه بابام زنده بود يه بار خانم جان خفن خودشو ميزنه به مريضي !!بعد ميگه رفتم دكتر ،دكتر گفته پسر بزرگت بايد بره يه عروس تازه بياره كه از تو مراقبت كنه !!!يعني آقاي دكتر در واقع براي باباي مرحوم ما تجويز فرموده بودند (!)بيچاره بابام با همون يه زن فقط 4 سال و 3 ماه تونست زندگي كنه ....حالا بگذريم
همون موقع يه نگاه به نازنين انداختم كه داشت براي جلوگيري از خنديدن به شدت لب هاشو مي جويد !!!!!بعد با يه حالتي كه كسي نشنوه زير گوشم گفت :
-خوب شد هوش و استعدادت به عمه ات نرفته !!!!
خلاصه اينكه فرداش دوستان آمدند و خونه ي ما رو مناسب سازي كردن البته نه مثل پارك ها كه از مانعش فقط ويلچر رد نمي شه !!!!
روز جمعه هم عمه جان فرت شدند و تشريفشان را بردن !موقع بدرقه ياد اون فيلم مهران مديري افتادم تو اون قسمتش كه درباره ي افعال معكوس حرف مي زد :
-بازهم ازين كار ها بكنيد عمه جان (يعني برو ديگه پشت سرت رو هم نگاه نكن )
-ما هميشه مشتاق ديدارتونيم (يعني مي خوام صد سال سياه نبينمت )
.........................................................................................................................................................
ديشب هم مارفتيم با همسرمون براي افطار الواتي پارك جنگلي كوهسار ،جايي كه ما با هم از زمان جوونيمون خاطره زياد داريم كليه ي صحبت هاي رد و بدل شده را به خاطر دوستان زير 18 سال و اصل رازداري در زندگي ،نمي توان نوشت
اما من يك لپ تاپ نو براي نازنين خريدم و اون هم برام يه گوشي جديد خريد (گوشي تلفنم تو تصادف گم شده بود )به اضافه ي كلي حرف هاي دلانه ي زندگي (همون درد دل )
پي نوشت :داد خدا و مردم و خويشاوندان نزديكت را از خود بده ،و آن كس را كه از رعيت خويش دوست مي داري ،كه اگر داد آنان را ندهي ستمكاري ؛و آن كه بر بندگان خدا ستم كند ،خدا به جاي بندگانش دوشمن اوست ؛و آن را كه خدا را دشمن گيرد ،دليل وي را نپذيرد و او با خدا سر جنگ دارد ،تا آنگاه كه بازگردد توبه آرد ،و هيچ چيز چون بنياد ستم نهادن ،نعمت خدا را دگرگون ندارد،و كيفر او را نزديك نيارد ،كه خدا شنواي ستمديدگان است و در كمين ستمكاران و در اين باره نيك بنگر كه اين دين در دست بدكاران گرفتار است ،در آن ،كار از روي هوس مي رانند و به نام دين دنيا را مي خورند
عهد نامه مالك اشتر _نهج البلاغه
2- در اين روز ها براي همه دعا كنيم ،براي دوستان در بندمان ،براي دشمنان دنيا خوارمان
3-دو وبلاگ كه در حاشيه ي سمت راست قرار دارد :
1)سياهنامه كه مي توانيد آخرين اخبار سياسي را دنبال كنيد
2)پرده نا تمام كه وبلاگ فاطمه شمس همسر محمدرضا جلايي پور است
4-متن بالا را از نهج البلاغه براي دوستاني نوشتم كه فكر مي كنند خواندن اين كتاب ها براي ثواب است نه تامل!!!!

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

چه خوب شد كه ......

اين روز ها با خودم فكر مي كنم چقدر خوب شد كه ما هميني هستيم كه هستيم
چقدر خوب شد كه خودمان شب وروز درس خوانديم ،خودمان بدون هيچ منتي ،فقط با عرضه ي خودمان دانشگاه رفتيم !!!!
چقدر خوب شد كه اصلا به دانشگاه رفتيم و فهميديم دنيا دست چه كساني است ؟؟؟
چقدر خوب شد كه عنوان نخبه رويمان نرفت !!!!!آخر مملكت ما مهد نخبه پروري است !!!!وقتي نفر 4 كنكور كسي كه همه در نخبه بودنش شك نداشتند به مشهد مي رود براي ادامه تحصيل و يك يدك كش نام پدر ،در تهران مي نشيند در دلمان قند آب مي كنند كه نخبه نيستيم !!!!راستي چه خوب شد كه نفر اول كنكور نبوديم !!!آخر نفر اول كنكور بودن اينجا مزاياي ويژه دارد!!!!مثلا كامپيوتر شخصي !!!!لپ تاپ شخصي !!!سلول شخصي !!!!!همه جا شخصي مي برنت !!حتي شوفاژخانه هم به تنهايي مي برنت !!!قول مي دهند به تنهايي تو را بازجويي كنند ،براي اينكه به راحتي بتواني به امور نخبه شدنت بپردازي از ديدن خانواده ات هم جلو گيري مي كنند ......
اگر هم آزادت كردند قول مي دهند بگذارند تا جهانيان از وجودت بهره ببرند ،مي روي يك جاي دور ،آن قدر دور كه ديگر هوس نخبه بودن در اين مملكت را از سر به در كني ،هواي خاك وطن از ذهنت دور شود ....بروي
اصلا نخبه به چه كاري مي آيد ؟؟چه خوب شد ما از آن آدم هاي بي مصرفي كه اسمشان نخبه است نبوديم !!!چه خوب شد ما از آن آدم هايي هستيم كه هي بايد بدويم و نرسيم !!!خيلي بهتر از آن است كه نخبه شويم ،حسابي بدويم ،وقتي رسيديم ،آن وقت حسابمان را برسند ،همان بهتر كه هيچ وقت نمي رسيم ،اصلا تا وقتي دوستان سهميه دارند ما كه هستيم كه بخواهيم برسيم !!!ما را همين به كه نه نخبه ايم ،نه يدك كش نام پدر ،مارا همين به كه هي ميدويم و ميدويم وهي نمي رسيم و نمي رسيم ....دوستان به جاي ما !!!!چه فرقي دارد ؟؟؟؟؟ما را كه نه هواي انفرادي به سرمان زده ،نه دوري از خاك وطن !!
چه خوب شد كه ما همينيم كه هستيم !!!!
پي نوشت :اين قسمت را براي نخبه اي نوشتم كه اين روز ها در بند است
2-فردا چيزهايي را مي نويسم كه منتظرش هستيد
3-اين چيز ها را اگر نمي نوشتم خفه مي شدم !

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

خوب خوب نازنينم

همه مي پرسند :
چيست در زمزمه ي مبهم آب
چيست در همهمه ي دلكش برگ
چيست در بازي آن ابر سپيد
روي اين آبي آرام بلند
كه تو را مي برد اينگونه به ژرفاي خيال
چيست در خلوت خاموش كبوترها
چيست در كوشش بي حاصل موج
چيست در خنده جام
كه تو چندين ساعت
مات و مبهوت به آن مي نگري
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به اين آبي آرام بلند
نه به اين خلوت خاموش كبوترها
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
من به اين جمله نمي انديشم
من مناجات درختان را،هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را با باد
نفس پاك شقايق را در سينه ي كوه
صحبت چلچله ها را با صبح
نبض پاينده هستي را در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه ي گل
همه را مي شنوم
مي بينم
من به اين جمله نمي انديشم
به تو مي انديشم
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تو مي انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم
تو بدان اين را ،تو بدان
تو بيا
تو بمان با من ،تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شب ها تو بتاب
من فداي تو به جاي همه گل ها تو بخند
اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير
توببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را،تو بگو
قصه ي ابر هوا را،تو بخوان
تو بمان با من،تنها تو بمان
در رگ ساغر هستي تو بجوش
من همين يك نفس از جرعه ي جانم باقيست
آخرين جرعه ي اين جام تهي راتو بنوش
پي نوشت :ف.درود عزيزم از حضورت صميمانه متشكرم
از تبريك ها ي همه ي شما هم متشكرم
روز پزشك بر تمام پزشك ها مبارك
و در آخر نازنين ،عزيز مهربانم دوازدهمين سالگرد ازدواجمان مبارك

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

كيف بزرگم پر از كتاب و جزوه شده دستهايم هم همين طور از كتاب فروشي به تندي مي زنم بيرون ،روي پله هاي پاساژي خلوت مي نشينم !!!!باز فكر تو به خاطرم رسوخ كرد !!!دست هايم خاليست !ديشب تمام پس اندازم را به مهندس طراح دادم براي خانه !!!امروز تمام حقوقم را يكجا به كتاب فروش دادم !!!!چهره ي خندان صبحت را تجسم مي كنم !!!!حالم به هم مي خورد !نه از تو كه عزيز دوست داشتنيم هستي !از دون همتي خودم !از پستي خودم ،اگر دروغ نگويم كمي هم از صبر و حوصله ي تو !!
ته جيبم فقط 5 هزار تومن باقيست و دو روز ديگر اولين سالگرد ازدواج ماست !يك سال از عقد ما مي گذرد و تو هيچ اعتراضي نكردي ،با اوضاع پيش آمده حداقل يك سال و نيم ديگر هم بايد بگذرد ،مي دانم اعتراضي نخواهي كرد !!!
با اينكه شب ها چهره ي خندان تو را در خواب مي بينم ،با اينكه روزها به اميد ديدارت از خواب مي پرم ،اما نازنين بيا يك جاي كوچك هم براي دعوا در زندگيمان درست كنيم ،جايي كه از شرمندگي خودم كمي آسوده شوم !!!!جايي براي اخم هم خوبست ،شايد اخمت راببينم كمي به خود بيايم !نازنين !عزيز صبور من
از روي پله ها بلند مي شوم ،چشمانم كمي خيس شده !اگر بودي حتما مسخره ام مي كردي !!!!!با لحن خودت مي گفتي :مرد كه گريه نمي كنه
نازنين مرد هم اگر مرد باشد از بي عرضگي خودش گريه مي كند فقط مردها گريه مي كنند نازنين !!!!ولي من كه مرد نيستم لا اقل براي تو مرد نيستم !براي تو كه ميشوم ،خوب نمي توانم بگويم چه ميشوم !!!عشق فقط كلام كوچكيست براي حضور تو در قلب من !!!براي تو كه ميشوم ؛بي وجود ميشوم !براي تو فقط براي تو اينگونه ميشوم
حرف هاي من هميشه تكراريست !اما تو مثل هميشه صبور باش تا برايت كلمه اي نو ،جمله اي نو .....فقط براي تو بسازم وبنويسم تا در برابرت اينگونه تهي دست و خجالت زده نباشم
راستي امروزبه تو گفتم كه چقدر دوستت دارم ؟


30/5/1377 امين

نازنين

12 سال پيش يه روزي تو همين روزا:
-نازنين چند روز ديگه ميشي مال خودم
-كي گفته ميشم مال تو ؟؟؟؟؟
12 سال بعد در همچين روزي:
-نازنين جان صبح چي مي خواستي بهم بگي تلفن زنگ زد ؟؟؟
-انباري پر سوسكه !!!!!!!!
-آها
نازنين ؟؟؟؟؟خدايي از همون روزاي اول ضد حال بودي !!!
اين تيكه رو نوشتم براي دوستاني كه فكر كردن نازنين ازون خانم هاي رمانتيك و شاعره
نه بابا اصلا ً هم اين طوري نيست براي همين امروز مي خوام در مورد نازنين بيشتر صحبت كنم
نازنين برخلاف اكثر خانم هاي ديگه عاشق فوتباله ،آخرين جام جهاني كه بود ما چند تا از رخت خواب هامون تو كمد نم زده بود ما زياد رخت خواب دوخته نداريم درحد 2 تا يا 3 تا اون سال من رخت خواب دوختم (البته نازنين معتقد كه بيشتر بخيه زدم تا دوختن )نازنين فقط فوتبال ديد، من پلو پختم ،نازنين فوتبال ديد، من جارو كردم ،نازنين جدول جام جهاني رو پر كرد !!!!ازين عادتش بد جوري خوشم مياد ، خيلي خوبه كه هر وقت مي خوام مي تونم با نازنين فوتبال ببينم و از غرغر و اخم تخمي كه دوستاي ديگم دچارشن تو خونمون خبري نيست
ويژگي ديگه نازنين حاضر جوابيشه !!!مثلا ديشب داشتيم با هم كامنت ها رو مي خونديم
-اين ها كه خيلي پر توقعن ،نازنين من كه اين طوري نيست!!!!
-نه عزيزيم ،شما توقع منو زياد بالا نبردي !!!!!
اين مسائل زياد براي ما پيش مياد !!!!!در واقع من هميشه جلو زبون نازنين كم ميارم !!!!علاوه بر حاضر جوابي كه داره نحوه لباس پوشيدنشم هميشه برام جالبه مثلا ً توي خونه هميشه يه تي شرت گشاد با يه پيژامه ي گل گلي يا خرسي مي پوشه !!!!!!موهاشم خرگوشي مي كنه !!!!!!!!كلا ًبه قول دوستان بد به دلش راه نمي ده و در مجموع تعداد زمان هايي كه رمانتيك ميشه بر عكس من خيلي كمه آآمّااااااااوقتي رمانتيك ميشه نمي دونين چي ميشه !!!!!اين قدر ناجور رمانتيك ميشه كه آدم براش حظ مي كنه !!!!!!!
يه خصوصيت ديگه اي كه داره علاقه مفرطش به شب هاست مثلا ً اون زمان كه ياسمن اينا ايران بودن و پويا هنوز بچه دار نشده بود تمام قرارهامون ساعت 3 نصفه شب بود !!!!يه سال سالگرد ازدواجمونو ساعت 2 نصفه شب گرفتيم !!!!!!
ويژگي ديگه اي كه نازنين داره و اونو از زن هاي ديگه متمايز مي كنه عدم حساسيتش به تميزي خونه ست !!!!نه اينكه خونمون شلوغ پلوغ باشه يا ريخت و پاش ها !!!!ولي در مورد جوراب و بلوز و پوست ميوه قيامت به پا نمي كنه يواش يواش جمع و جورش مي كنه !!!!!در بيشتر موارد زهره خانم بيكار مي چرخه !!!!نازنين ميگه خونه ي خيلي تميز جلو فكر كردنو مي گيره چون همش بايد حواست باشه جايي كثيف نشه !!!!!!خلاصه اون با اينكه واقعا ًمنو دوست داره معمولا ً زياد به رو خودش نمياره بيشتر اوقات اين منم كه ازش مي پرسم تا حالا بهت گفتم چقدر دوستت دارم ؟؟؟؟؟به نظرش اون بيشتر زن گرفته تا شوهر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خلاصه اين نازنين منه !!!!حالا با اين روحيه بگين چي براش خوبه ؟؟؟؟؟؟
پي نوشت : بي صبرانه منتظريم ببينيم آقاي علي آبادي وزير نيرو ميشه يا نه !!!!!!!فكر كنم آقاي رئيس قافيش به تنگ اومده بود يا مي خواست يه رو كم كني اساسي راه بندازه
2- منظورم به هيچ وجه اين نبود كه دانشگاه آزادي ها بي سوادن !!!!
3-امسال دانشجو بودن حال ميده ها !!!!!!من قرار شد جراحيمو به خود قلب تبديل كنم يعني يه 4 سال ديگه مجبوريم در خدمت دانشگاه باشيم حيف كه پا ندارم !!!!!!!اين همه اتفاق وقتي افتاد كه دانشگاه ها بسته بود ،اگه وا شه ببين چي ميشه !!!!
4- به تمام تازه رزيدنت ها يا به قولي رزيدنت اولي ها (!) شروع دوره رزيدنتي ،در اول شهريور ،به جاي اول مهر ماه رو تسليت ميگم ما را در غم خود شريك بدانيد

-

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

چه با سواد !!!!!!!!!!!

سلام ،چون ديروز بيمارستان بودم براتون ننوشتم دست به نقد ماجراي بيمارستانو تعريف مي كنم بعدش به عمه جونم هم مي پردازيم!!!!!
روز دوشنبه كه من اصلا خونه نبودم و يه جايي رفته بودم كه يه ذره بعدش ناراحت شدم
عمم هم كه 2 روزي قرار شد پيش داييم اينا بمونه كه داييم تهرانو بهش نشون بده و باهاش بره خريد !!!!شب اما چنان سردردي اومد سراغم كه حس مي كردم از عالم معنا يكي اومده سروقتم !
تا نماز صبح هي خودموخوردم كه قرص و دوا نخورم اما بعد نماز حس كردم اگه نخورم ديگه بايد برم رو به قبله اين طوري شد كه يك عدد قرص سديم والپرات بالا انداختم و با صندليم رفتم كه برم سر پله نازنين رو صدا كنم اما سر پله كه رسيدم صندليم حال نكرد وايسه !!!!!!! واز 28 تا پله با اجازه تون افتادم پايين !!!! در حاليكه پشت گردنم ناجور به سر پله خورد ديگه چيزي نفهميدم !!!!!!!
ساعت حدود 2 يا 3 بعد از ظهر بود چشمامو باز كردم اولين كسي كه ديدم نازنين بود كه چنان كپ كرده بود كه نمي تونست حرف بزنه و به شدت دندوناشو بهم فشار مي داد كه نزنه زير گريه البته بي فايده بود.......
حدودا تا ساعت 4و5 گيج بودم اما بعدش كم كم حالم بهتر شد !!!!!!شروع كردم به دلداري دادن نازنين كه اون موقع شده مثل تي ان تي با كوچك ترين تحريكي چنان مي زد زير گريه كه امر بهم مشتبه مي شد كه مردم چون تنم داغه خودم حس نمي كنم !!!!
خلاصه اين منوال تا حدود شب ادامه پيدا كرد كه يه پرستار پر عشوه و پر افاده اومد تو
-الان براتون سوپ بيج بيج (پيچ پيچ،بيچ بيچ يا يه چيزي تو همين مايه ها )ميارم
-م م م م م ؟سوپ ويژ ويژ چيه ؟
پرستاره با يه افاده و عشوه خاصي پشت چشمشو نازك كرد بعد با يه علامت سوال تو صورتش به معني تو ديگه از كدوم دهي اومدي گفت حالا وقتي آوردم خودتون ميبينين
در همون حال يه پسر جوون با غرور خاصي كه مخصوص تازه انترن هاست اومد تو مثلا منو معاينه كرد بعد هم يه سري مهملات بافت به هم
- شما انترن هستيد نه ؟
-بله
-خوب پس پسر جان برو بگو بزرگ ترت بياد
پسره كه بد جوري بهش بر خورد رزيدنت بخشو صدا كرد كه بياد
-بعد رزيدنته اومد كنار انترنه وايستاد ديدم اونم داره چرت و پلا ميگه براي همين براي هر سه تاشون توضيح دادم كه مشكلم چيه و اونا بايد چي كار مي كردن !!!!!
-انترنه كه هنوز هم غرورش كامل نشكسته بو با يه حالت خاصي پرسيد
شما دانشجوي پزشكي هستيد
-خير من جراح قلب هستم
كف هر دوشون بريده بودو پرستاره هم كم كم خودشو جمع كرد
اون جا بود كه به عنوان يه عضو از جامعه ي پزشكي از وجود چنين دانشجويان بي سوادي خجالت زده شدم البته بيشترين تاسفم به خاطر رزيدنته بود اون ديگه نوبرشو آورده بود براي همين هم توصيه مي كنم كه اگه خداي نا كرده خواستيد بريد بيمارستان به بيمارستان هايي بريد كه زير نظر دانشكده علوم پزشكي خاصي مخصوصا دانشگاه آزاد نباشن
اين سوپ ويژويژ هم همون كنسرو مايه ماكاروني خودمون بود كه بچه هاي خوابگاهي شب امتحان گرم مي كردن با نون مي خودن
احتمالا بايد خونه ي ما هم مناسب سازي شه چون با اين وضع پله هامون حتما يه بلايي سرم مي آد
پي نوشت :
1-سوسن خانم من فكر نمي كنم اونا احمق يا راضي اند فكر مي كنم اونا درهاي اطلاعات و آگاهي رو به بهانه ي خدا بستن و اساسا دوست ندارن باور كنن اطرافشون چي داره مي گذره و هي سعي مي كنن خودشونو با بهانه ي خدا راضي كنن
2-بعد از مترو و اتوبوس و پارك زنونه مي خوان بيماستان هم زنونه كنن اينو وزير بهداشت آينده گفته همون يه وزير درست و حسابي هم كه اين كابينه داشت برداشتن تا .....
3-اول شهريور سالگرد ازدواج منو نازنينه به نظرتون چي ميتونه يه زن از جنس اونو خوشحال كنه ؟؟؟؟؟